دلهره
# دلهره
part 22
به سمت اتاق رفتم تا گردنبندو بزارم سر جاش
اما میترسیدم نکنه باز همون اتفاق اون روز تکرار شه
الا باید چیکار کنم
ریسکش خیلی بالاست
اما من هر جوره دارم اذیت میشم چه بهتر که بمیرم
اصلا بزار شاید خودش خودشو نشون داد
نمیدونم چرا ولی کلا ترسم نابود شد رفتم وسط سالن
_ بیا دیگه تا کی میخوای مخفیانه منو اذیت کنی نمیدونم دقیقا چیکارت کردم
ولی بدون دیگه ازت نمیترسم
اصلا میخوای چه گوهی بخوری مثلا
اگه مثلا میخوای با مرگ تحدیدم کنی
بگم که این چیزی نیست که بخوای منو باهاش بترسونی
اصلا دلیلی نیست که بخوام ازش بترسم یا از ازدست دادنش بترسم
میدونی چرا چون چیزی ندارم یا بهتر بگم چیزی برام باقی نمونده
خب حرفی نیست نمیخوای چیزی بگی این گردنبندم بگیر من رفتم
( تمام حرفاشو بلند بلند میگه )
هنوز از اونجا خارج نشده بودم که
چیزی محکم دور گلوم پیچید
انگار بلاخره وجودمو حس کرد
_ میدونی من کیم
معلومه که نمیدونی یا بهتر بگم کسی نمیدونه
یا اینکه در صورتی خواهد فهمید که قرار باشه همون موقع به دستلی خودم خونش ریخته شه
میدونی این عاقبت کی ها ست
اره همونایی که مثل تو کنجکاوی میکنن
و تو کارایی که بهشون مربوط نیست دخالت میکنن
میدونی چرا اون دختر بچه چهل سال پیش مرد
نمیدونی معلومه که نمیدونی
چون اونم مثل تو کنجکاوی کرد و از همه مهم تر اون گردنبند
فکر بدونی کدوم منظورته
این گردنبند فقط نصفش هست
اما تکه ی اصلیش دست تو نیست میدونی دست کیه دست اون پسر
فکر کردم با کشتن مادرش میتونم گردنبندو بردارم ولی پسره زودتر برشداشت
فکر باید اونم بکشم اگه تو رو هم بکشم اون موقع میتونم کاری که این همه سال میخواستم انجام بدم و انجام بدم
نوئل : اگه منو نکشی چی اون وقت چی میشه
_ این اخر خطه دیگه راه فراری نداری تو چنگ منی
نوئل : فکر نکنم اینطور باشه
کار خودتو ساختی
part 22
به سمت اتاق رفتم تا گردنبندو بزارم سر جاش
اما میترسیدم نکنه باز همون اتفاق اون روز تکرار شه
الا باید چیکار کنم
ریسکش خیلی بالاست
اما من هر جوره دارم اذیت میشم چه بهتر که بمیرم
اصلا بزار شاید خودش خودشو نشون داد
نمیدونم چرا ولی کلا ترسم نابود شد رفتم وسط سالن
_ بیا دیگه تا کی میخوای مخفیانه منو اذیت کنی نمیدونم دقیقا چیکارت کردم
ولی بدون دیگه ازت نمیترسم
اصلا میخوای چه گوهی بخوری مثلا
اگه مثلا میخوای با مرگ تحدیدم کنی
بگم که این چیزی نیست که بخوای منو باهاش بترسونی
اصلا دلیلی نیست که بخوام ازش بترسم یا از ازدست دادنش بترسم
میدونی چرا چون چیزی ندارم یا بهتر بگم چیزی برام باقی نمونده
خب حرفی نیست نمیخوای چیزی بگی این گردنبندم بگیر من رفتم
( تمام حرفاشو بلند بلند میگه )
هنوز از اونجا خارج نشده بودم که
چیزی محکم دور گلوم پیچید
انگار بلاخره وجودمو حس کرد
_ میدونی من کیم
معلومه که نمیدونی یا بهتر بگم کسی نمیدونه
یا اینکه در صورتی خواهد فهمید که قرار باشه همون موقع به دستلی خودم خونش ریخته شه
میدونی این عاقبت کی ها ست
اره همونایی که مثل تو کنجکاوی میکنن
و تو کارایی که بهشون مربوط نیست دخالت میکنن
میدونی چرا اون دختر بچه چهل سال پیش مرد
نمیدونی معلومه که نمیدونی
چون اونم مثل تو کنجکاوی کرد و از همه مهم تر اون گردنبند
فکر بدونی کدوم منظورته
این گردنبند فقط نصفش هست
اما تکه ی اصلیش دست تو نیست میدونی دست کیه دست اون پسر
فکر کردم با کشتن مادرش میتونم گردنبندو بردارم ولی پسره زودتر برشداشت
فکر باید اونم بکشم اگه تو رو هم بکشم اون موقع میتونم کاری که این همه سال میخواستم انجام بدم و انجام بدم
نوئل : اگه منو نکشی چی اون وقت چی میشه
_ این اخر خطه دیگه راه فراری نداری تو چنگ منی
نوئل : فکر نکنم اینطور باشه
کار خودتو ساختی
۲۰.۲k
۱۸ آذر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.