Beautiful torment
#Beautiful_torment
#part5
لباسامون خشک شده بود ولی من بشدت خسته بودم
آدونیس:مگه تو شنا بلد نیستی
من:بلدم ولی صد بار بهت گفتم نمیتونستم بیام بالا کلی آدم شبه وار دورم میچرخیدن که یه ...
آدونیس:نیرویی نجاتت داد خب کی بود من چرا کسیو ندیدم
من:نمیدونم
با آدونیس به قصر برگشتیم اصلا حال نداشتم فقط اینو فهمیدم که آدونیس داشت به ملکه جواب پس میداد و من با سرعت بالا رفتم بالا و گرفتم خوابیدم
:این چه صداییه
صدای شمشیرو داد میومد آروم گوشه درو باز کردم یه مرد دیدم که انگار هوا بود هم دیده میشد هم نه انگار تار بود مثل مه با نگاهش همه رو میسوزوند به تنم رعشه افتاد وقتی که نگاهش برگشت سمت من درو بستم و قفلش کردم و رفتم عقب در شکست و اون مرد تو چارچوب ظاهر شد اون میومد جلو و من میرفتم عقب
مرد:ممنون که درو باز گذاشتی
کدوم درو میگه
نمیدونم پان به چی گیر کرد که افتادم تو چارچوب پنجره و دور شدنم از پنجره رو دیدم آره داشتم سقوط میکردم:
یهو از خواب پاشدم این چه کابوسی بود خدای من قلبم محکم میزد ترسیده بودم اون مرد چقد خوش چهره بود البته یکم پیر میزد ولی کدوم درو گفت از پنجره بیرون رو نگاه کردم ماه کامل بود میخواستم پیاده روی کنم میدونستم که قراره مثه سگ بترسم ولی بازم ردای آبیمو پوشیدم و آروم رفتم بیرون کنار باغچه قدم زدم که ناخوداگاه خودم رو جلوی در مخفی دیدم آروم رفتم جلو در باز بود
مرد داشت اینو میگفت اگه واقعی باشه چی رفتم تا درو ببندم ولی نیرویی بهم گفت برو به جنگل ممنوعه شهامتم رو جمع کردم و رفتم به جنگل تو شب خیلی خوشگلتر میشد کمی قدم زدم که احساس کردم یکی از بغلم رد شد پشتم رو نگا کردم اون مردی تو خوابم بود الان جلوم وایساده بود محکم دویدم با تموم قدرتم دویدم و یکم جلوتر یه کلبه دیدم وایسادم پشتمو نگا کردم هیشکی نبود برگشتم سمت کلبه
مردی رو صندلی جلوی در نشسته بود و داشت نگاهم میکرد....
#part5
لباسامون خشک شده بود ولی من بشدت خسته بودم
آدونیس:مگه تو شنا بلد نیستی
من:بلدم ولی صد بار بهت گفتم نمیتونستم بیام بالا کلی آدم شبه وار دورم میچرخیدن که یه ...
آدونیس:نیرویی نجاتت داد خب کی بود من چرا کسیو ندیدم
من:نمیدونم
با آدونیس به قصر برگشتیم اصلا حال نداشتم فقط اینو فهمیدم که آدونیس داشت به ملکه جواب پس میداد و من با سرعت بالا رفتم بالا و گرفتم خوابیدم
:این چه صداییه
صدای شمشیرو داد میومد آروم گوشه درو باز کردم یه مرد دیدم که انگار هوا بود هم دیده میشد هم نه انگار تار بود مثل مه با نگاهش همه رو میسوزوند به تنم رعشه افتاد وقتی که نگاهش برگشت سمت من درو بستم و قفلش کردم و رفتم عقب در شکست و اون مرد تو چارچوب ظاهر شد اون میومد جلو و من میرفتم عقب
مرد:ممنون که درو باز گذاشتی
کدوم درو میگه
نمیدونم پان به چی گیر کرد که افتادم تو چارچوب پنجره و دور شدنم از پنجره رو دیدم آره داشتم سقوط میکردم:
یهو از خواب پاشدم این چه کابوسی بود خدای من قلبم محکم میزد ترسیده بودم اون مرد چقد خوش چهره بود البته یکم پیر میزد ولی کدوم درو گفت از پنجره بیرون رو نگاه کردم ماه کامل بود میخواستم پیاده روی کنم میدونستم که قراره مثه سگ بترسم ولی بازم ردای آبیمو پوشیدم و آروم رفتم بیرون کنار باغچه قدم زدم که ناخوداگاه خودم رو جلوی در مخفی دیدم آروم رفتم جلو در باز بود
مرد داشت اینو میگفت اگه واقعی باشه چی رفتم تا درو ببندم ولی نیرویی بهم گفت برو به جنگل ممنوعه شهامتم رو جمع کردم و رفتم به جنگل تو شب خیلی خوشگلتر میشد کمی قدم زدم که احساس کردم یکی از بغلم رد شد پشتم رو نگا کردم اون مردی تو خوابم بود الان جلوم وایساده بود محکم دویدم با تموم قدرتم دویدم و یکم جلوتر یه کلبه دیدم وایسادم پشتمو نگا کردم هیشکی نبود برگشتم سمت کلبه
مردی رو صندلی جلوی در نشسته بود و داشت نگاهم میکرد....
۱.۵k
۱۶ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.