Y̤̮o̤̮ṳ̮r̤̮ M̤̮e̤̮m̤̮o̤̮r̤̮i̤̮e̤̮s̤̮ C̤̮o̤̮m̤̮e̤̮ A̤̮N̤̮D
Y̤̮o̤̮ṳ̮r̤̮ M̤̮e̤̮m̤̮o̤̮r̤̮i̤̮e̤̮s̤̮ C̤̮o̤̮m̤̮e̤̮ A̤̮N̤̮D̤̮ G̤̮o̤̮ I̤̮n̤̮ M̤̮y̤̮ H̤̮r̤e̤̮a̤̮d̤̮ L̤̮i̤̮k̤̮e̤̮ B̤̮o̤̮o̤̮m̤̮r̤̮a̤̮n̤̮g̤̮🖤🪐
P̤̮A̤̮R̤̮T̤̮⁵⁵
J̤̮K̤̮ a̤̮n̤̮d̤̮ M̤̮O̤̮O̤̮Y̤̮O̤̮O̤̮N̤̮🤏☻️
A̤̮D̤̮M̤̮I̤̮N̤̮ : J̤̮I̤̮Y̤̮O̤̮O̤̮N̤̮🍫🦋
اما ...
کریس تفنگ رو نشونه گرفت سمت مویون ...
صدای وحشتناک شلیک توی اتاق پخش شد
بدن کوچک دختر غرق در خون شد ...
پدر جونگکوک با بهت به صحنه رو به رویش نگاه میکرد !
یعنی چه بلایی بر سر پسرکش میامد؟
_________________________________________________________
مویون چشمانش را به هم فشرد و منتظر درد بود اما جسم سنگینی که بغلش بود باعث شد زمین بخوره ...
چشمانش رو باز کرد ...
بدنش غرق خون بود اما این اصلا مسئله مهمی در مقابل صحنه مقابلش نبود ...
چند سرباز کریس رو دستگیر کردن ...
پدر جونگکوک با عجله به سمت پسرکش رفت ...
مویون :جونگکوکا چرا همچین کاری کردی هااا؟
جونگکوک :مویون مـ ... مراقب ثمره عــ ...عشقمون بـــ ...باش
مویون از گریه نفسش بند اومده بود ...
پ . ج :پسر کله شق صحبت نکن ...بزار آمبولانس بیاد ...(بغض
جونگکوک :د ...دلم میـ ...خواست ...آخـــ ...رین صحنه ای که میبینم چهرت باشه مویونا امـ ...اما نمیتونم جایی رو ببینم ... ولی این اصلا مهم نیسـ ...نیست چون عکســ ...عکست تو مغزم حــ ...حک شـــ
نتوانست حرفش را کامل بزند ، حال امروز و این لحظه، خیره در چشمان دخترک، به یاد اورد احساساتی از دست رفته...حال قلب او به یاد میاورد.
هنگامی که وجودش سیر بود از عشق آن دختر، هنگامی که قلبش پر از شوق بود از عشق آن دختر،هنگامی که ارزو داشت در کنار دخترک بر لب ساحل بگذرد و به دیدن پروانه ها برود،،
اما افسوس که سرنوشت این جهان ننوشته بر سرشت انها یک عشق زیبا بر فرار اسمان و اغوش ابرها!
عشقی ازدست رفته، مانند پروانه ای در حال دور شدن و خورشیدی در حال غروب کردن.
حال دختری غمگین غرق شده بود در اغوش غم عشقش!
P̤̮A̤̮R̤̮T̤̮⁵⁵
J̤̮K̤̮ a̤̮n̤̮d̤̮ M̤̮O̤̮O̤̮Y̤̮O̤̮O̤̮N̤̮🤏☻️
A̤̮D̤̮M̤̮I̤̮N̤̮ : J̤̮I̤̮Y̤̮O̤̮O̤̮N̤̮🍫🦋
اما ...
کریس تفنگ رو نشونه گرفت سمت مویون ...
صدای وحشتناک شلیک توی اتاق پخش شد
بدن کوچک دختر غرق در خون شد ...
پدر جونگکوک با بهت به صحنه رو به رویش نگاه میکرد !
یعنی چه بلایی بر سر پسرکش میامد؟
_________________________________________________________
مویون چشمانش را به هم فشرد و منتظر درد بود اما جسم سنگینی که بغلش بود باعث شد زمین بخوره ...
چشمانش رو باز کرد ...
بدنش غرق خون بود اما این اصلا مسئله مهمی در مقابل صحنه مقابلش نبود ...
چند سرباز کریس رو دستگیر کردن ...
پدر جونگکوک با عجله به سمت پسرکش رفت ...
مویون :جونگکوکا چرا همچین کاری کردی هااا؟
جونگکوک :مویون مـ ... مراقب ثمره عــ ...عشقمون بـــ ...باش
مویون از گریه نفسش بند اومده بود ...
پ . ج :پسر کله شق صحبت نکن ...بزار آمبولانس بیاد ...(بغض
جونگکوک :د ...دلم میـ ...خواست ...آخـــ ...رین صحنه ای که میبینم چهرت باشه مویونا امـ ...اما نمیتونم جایی رو ببینم ... ولی این اصلا مهم نیسـ ...نیست چون عکســ ...عکست تو مغزم حــ ...حک شـــ
نتوانست حرفش را کامل بزند ، حال امروز و این لحظه، خیره در چشمان دخترک، به یاد اورد احساساتی از دست رفته...حال قلب او به یاد میاورد.
هنگامی که وجودش سیر بود از عشق آن دختر، هنگامی که قلبش پر از شوق بود از عشق آن دختر،هنگامی که ارزو داشت در کنار دخترک بر لب ساحل بگذرد و به دیدن پروانه ها برود،،
اما افسوس که سرنوشت این جهان ننوشته بر سرشت انها یک عشق زیبا بر فرار اسمان و اغوش ابرها!
عشقی ازدست رفته، مانند پروانه ای در حال دور شدن و خورشیدی در حال غروب کردن.
حال دختری غمگین غرق شده بود در اغوش غم عشقش!
۳.۶k
۰۸ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.