نام رمان:عشق اجباری
نام رمان:عشق اجباری
کاپل:ات_جونگکوک
ژانر:غمگین_عاشقانه
تعدادپارت:نامعلوم
Part 23
(ویو ات)صبح از خاب بلند شدم یلحظه صدای سون هی به گوشم خورد داشت گریه میکرد سریع رفتم اتاقشو گرفتم بغلم ساکتش کردم و دیدم در باز شد می سون بود...
می سون:گریه میکرد
ات:اره
می سون:قرارع ببریش حموم اره
ات:اره
می سون:خب.. بدش من ببرمش تو برو به کارات برس
ات:باش مرسی
(ویو ات)می سون سون هی رو برد حموم و منم رفتم روتینمو زدم و یه کم کار داشتم انجام دادم که کوک بیدار شد...
ات:سلام
کوک:سلام
ات:صبحونتو بخور
کوک:باش... می سون کجاس؟
ات:سون هی رو برد حموم
کوک:اوم... باش
(ویو ات)کوک صبحونشو خورد و می سونم سون هی رو اورد و بردمش لباساشو پوشوندم و موهاشم شونه کردم و شیرشو دادمو خابوندمش گذاشتم تا اتاقش...
کوک:سون هی کو پس
ات:خابوندمش
کوک:برم اتاقش ببینمش
ات:اره فقط بیدارش نکن چون دیگه نمیخابه گریع میکنه
(ویو ات)کوک رفت پیش سون هی منو می سونم داشتیم یکم عمارتو تمیز میکردیم خدمتکار برای چند روز نبود که دیدیم صدای گریه سون هی اومد...
ات:واااای کوککککک اه
می سون:داداشم همیشه همچیو خراب میکنه اشکال نداره برو ساکتش کن
ات:هوووووف
(ویو ات)رفتم اتاق سون هی...
ات:یاااااا مگه نگفتم بیدارش نکن
کوک:بخدا تخصیر من نبود
ات:پس تخصیر من بود اره زودباش ساکتش کن بدوووو
کوک:گوه خوردمممم(فرار)
ات:هوووف خدایااااا
(ویو ات)سون هی رو ساکتش کردمو خابید رفتیم به کارای عمارت رسیدگی کردیمو کارمون تا ناهار طول کشید که از بیرون سفارش دادیم و عصر با می سون و کوک میخاستیم بریم برا سون هی یکم لباس بخریم...(پرش زمانی به ۷ عصر)
رفتیم لباس خریدیمو رفتیم یه دور زدیم و تا بیایم شب شد و سون هی رو خابوندم یکم فیلم دیدیم با می سون و خابیدیم....
لایک کامنت یادتون نره🙂❤
کاپل:ات_جونگکوک
ژانر:غمگین_عاشقانه
تعدادپارت:نامعلوم
Part 23
(ویو ات)صبح از خاب بلند شدم یلحظه صدای سون هی به گوشم خورد داشت گریه میکرد سریع رفتم اتاقشو گرفتم بغلم ساکتش کردم و دیدم در باز شد می سون بود...
می سون:گریه میکرد
ات:اره
می سون:قرارع ببریش حموم اره
ات:اره
می سون:خب.. بدش من ببرمش تو برو به کارات برس
ات:باش مرسی
(ویو ات)می سون سون هی رو برد حموم و منم رفتم روتینمو زدم و یه کم کار داشتم انجام دادم که کوک بیدار شد...
ات:سلام
کوک:سلام
ات:صبحونتو بخور
کوک:باش... می سون کجاس؟
ات:سون هی رو برد حموم
کوک:اوم... باش
(ویو ات)کوک صبحونشو خورد و می سونم سون هی رو اورد و بردمش لباساشو پوشوندم و موهاشم شونه کردم و شیرشو دادمو خابوندمش گذاشتم تا اتاقش...
کوک:سون هی کو پس
ات:خابوندمش
کوک:برم اتاقش ببینمش
ات:اره فقط بیدارش نکن چون دیگه نمیخابه گریع میکنه
(ویو ات)کوک رفت پیش سون هی منو می سونم داشتیم یکم عمارتو تمیز میکردیم خدمتکار برای چند روز نبود که دیدیم صدای گریه سون هی اومد...
ات:واااای کوککککک اه
می سون:داداشم همیشه همچیو خراب میکنه اشکال نداره برو ساکتش کن
ات:هوووووف
(ویو ات)رفتم اتاق سون هی...
ات:یاااااا مگه نگفتم بیدارش نکن
کوک:بخدا تخصیر من نبود
ات:پس تخصیر من بود اره زودباش ساکتش کن بدوووو
کوک:گوه خوردمممم(فرار)
ات:هوووف خدایااااا
(ویو ات)سون هی رو ساکتش کردمو خابید رفتیم به کارای عمارت رسیدگی کردیمو کارمون تا ناهار طول کشید که از بیرون سفارش دادیم و عصر با می سون و کوک میخاستیم بریم برا سون هی یکم لباس بخریم...(پرش زمانی به ۷ عصر)
رفتیم لباس خریدیمو رفتیم یه دور زدیم و تا بیایم شب شد و سون هی رو خابوندم یکم فیلم دیدیم با می سون و خابیدیم....
لایک کامنت یادتون نره🙂❤
۵.۹k
۲۹ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.