نام رمان:عشق اجباری
نام رمان:عشق اجباری
کاپل:ات_جونگکوک
ژانر:غمگین_عاشقانه
تعداد پارت:نامعلوم
Part 22
(ویو ات)صبح از خاب بلند شدم کوک رفته بود بیرون و رفتم پایین دیدم می سون داره سون هی رو ساکت کنه...
ات:گریه میکرد؟
می سون:اره اوردم ساکتش کنم
ات:اوم... خب چرا بیدارم نکردی بیام ساکتش کنم
می سون:اخه خواب بودی نخاستم بیدارت کنم اصن ساکت نمیشه فکنم شیر میخاد
ات:اره شاید
(ویو ات)از می سون کرفتمش وقتی اومد بغلم یکم ساکت تر شد و شیرشو دادم کم کم داشت خابش میبرد و خابید...
می سون:خابید؟
ات:ارع
می سون:چه زود
ات:اره
می سون:ولی ات خیلی کیوته
ات:اوهوم
می سون:یادته بهت گفتم توام مامان میشی دیدی شدی همش تقصیر اون دختره هرزه بود که دکتر گفته بود تو باردار نمیشی
ات:.... اره
(ویو ات)داشتیم حرف میزدیم تلفنم زنگ زد دیدم مامانمه جواب ندادم دوست نداشتم صداشو بشنوم...
می سون:جوابشو نمیدی
ات:نه... نمیخام حتی یلحظه صداشو بشنوم
می سون:درکت میکنم...
(ویو ات)دیدم دوباره زنگ زد ایبار خودم قطع کردم و گوشیمو خاموش کردم...
می سون:وقت ناهاره ها بیا غذا
ات:کوک چرا دیر کرد
می سون:الان اونم میاد
ات:باش
(ویو ات)اومدیم ناهار خوردیم و کوکم اومد اونم غذاشو خورد و سون هی هم خاب بود و منو می سون قرار بود بریم بیرون و به خدمتکار گفتیم حواسش و سون هی باشه و رفتیم با می سون یکم خرید کردیمو کلی گشتیم و تا شب که برگشتیم خونه کوک داشت با سون هی بازی میکرد از وقت خابش کذشته بود خابوندمشو خودمون خابیدیم...
لایک کامنت یادتون نره💓
کاپل:ات_جونگکوک
ژانر:غمگین_عاشقانه
تعداد پارت:نامعلوم
Part 22
(ویو ات)صبح از خاب بلند شدم کوک رفته بود بیرون و رفتم پایین دیدم می سون داره سون هی رو ساکت کنه...
ات:گریه میکرد؟
می سون:اره اوردم ساکتش کنم
ات:اوم... خب چرا بیدارم نکردی بیام ساکتش کنم
می سون:اخه خواب بودی نخاستم بیدارت کنم اصن ساکت نمیشه فکنم شیر میخاد
ات:اره شاید
(ویو ات)از می سون کرفتمش وقتی اومد بغلم یکم ساکت تر شد و شیرشو دادم کم کم داشت خابش میبرد و خابید...
می سون:خابید؟
ات:ارع
می سون:چه زود
ات:اره
می سون:ولی ات خیلی کیوته
ات:اوهوم
می سون:یادته بهت گفتم توام مامان میشی دیدی شدی همش تقصیر اون دختره هرزه بود که دکتر گفته بود تو باردار نمیشی
ات:.... اره
(ویو ات)داشتیم حرف میزدیم تلفنم زنگ زد دیدم مامانمه جواب ندادم دوست نداشتم صداشو بشنوم...
می سون:جوابشو نمیدی
ات:نه... نمیخام حتی یلحظه صداشو بشنوم
می سون:درکت میکنم...
(ویو ات)دیدم دوباره زنگ زد ایبار خودم قطع کردم و گوشیمو خاموش کردم...
می سون:وقت ناهاره ها بیا غذا
ات:کوک چرا دیر کرد
می سون:الان اونم میاد
ات:باش
(ویو ات)اومدیم ناهار خوردیم و کوکم اومد اونم غذاشو خورد و سون هی هم خاب بود و منو می سون قرار بود بریم بیرون و به خدمتکار گفتیم حواسش و سون هی باشه و رفتیم با می سون یکم خرید کردیمو کلی گشتیم و تا شب که برگشتیم خونه کوک داشت با سون هی بازی میکرد از وقت خابش کذشته بود خابوندمشو خودمون خابیدیم...
لایک کامنت یادتون نره💓
۵.۵k
۲۸ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.