نام رمان:عشق اجباری
نام رمان:عشق اجباری
کاپل:ات_جونگکوک
ژانر:غمگین_عاشقانه
تعداد پارت:نامعلوم
Part 21
(پرش زمانی به ۴ ماه بعد)
(ویو ات)امروز قرار بود بریم بچه رو بدنیا بیاریم استرس داشتم ولی یکم حس خوبی داشتم ساعت ۱۱ ظهر بود قرار بود ۱ بریم بیمارستان رفتم پایین کوک رو دیدم..
ات:سلام
کوک:سلام... استرس داری؟
ات:هوم... یکم
کوک:اشکال نداره فقط یلحظه اس
ات:...
(ویو ات)نشسته بودیم که زنگ خونه رو زدن نمیدونستم کی بود کوک رفت درو باز کرد... می سون بود
ات:سلام خوش اومدی
می سون:سلام... خوبی مرسی ساعت چند میخای بری؟
ات:۱ ظهر
می سون:باشه پس منم میام پیشت میمونم بعد اومدیم خونه تا چند روز من پیشتم باشه
ات:اخه زحمت میشه نمیخاد
می سون:نه چه زحمتی چند روز اول برات سخت میشه من میمونم کمکت کنم
ات:ممنون
(پرش زمانی یک ظهر)
حاضر شدیم داشتیم میرفتیم و رسیدیم بیمارستان که می سون اومد تو با کوک...
می سون:اصلا استرس نداشته باش میخوای بگم یه بی حسی یا بیهوشی بزنن
ات:باش
(ویو ات)بیهوشی زدن بهم چیزی نفهمیدم و.....(بعد نیم ساعت)به هوش اومدم و دیدم بچه تو دستگاه بود اوردنش دادنش بهم بغلم گرفتمش خیلی حس خوبی بود...
می سون:وای خدا چه کیوته اسمشو چی میزارین
ات:نمیدونم توام فک کن منم
می سون:اوم.. وایسا سون هی خوبه
ات:اره خوبه
ات:کوک کجاس؟
می سون:بیرون الان میاد
ات:باش
(ویو ات)بعد چند دقیقه دیدم کوک اومد..
کوک:خوبی
ات:اره
کوک:خب من با دکتر حرف زدم گفت میتونیم بریم
ات:عع باشع
(ویو ات)اروم بلند شدم لباسامو پوشیدم و رفتیم می سونم اومد باورم نمیشد انقد زمان کشیده بود شب شده بود می سون کمکم کرد خابیدم سون هی هم خابوندم
لایک کامنت یادتون نره🙂💜
کاپل:ات_جونگکوک
ژانر:غمگین_عاشقانه
تعداد پارت:نامعلوم
Part 21
(پرش زمانی به ۴ ماه بعد)
(ویو ات)امروز قرار بود بریم بچه رو بدنیا بیاریم استرس داشتم ولی یکم حس خوبی داشتم ساعت ۱۱ ظهر بود قرار بود ۱ بریم بیمارستان رفتم پایین کوک رو دیدم..
ات:سلام
کوک:سلام... استرس داری؟
ات:هوم... یکم
کوک:اشکال نداره فقط یلحظه اس
ات:...
(ویو ات)نشسته بودیم که زنگ خونه رو زدن نمیدونستم کی بود کوک رفت درو باز کرد... می سون بود
ات:سلام خوش اومدی
می سون:سلام... خوبی مرسی ساعت چند میخای بری؟
ات:۱ ظهر
می سون:باشه پس منم میام پیشت میمونم بعد اومدیم خونه تا چند روز من پیشتم باشه
ات:اخه زحمت میشه نمیخاد
می سون:نه چه زحمتی چند روز اول برات سخت میشه من میمونم کمکت کنم
ات:ممنون
(پرش زمانی یک ظهر)
حاضر شدیم داشتیم میرفتیم و رسیدیم بیمارستان که می سون اومد تو با کوک...
می سون:اصلا استرس نداشته باش میخوای بگم یه بی حسی یا بیهوشی بزنن
ات:باش
(ویو ات)بیهوشی زدن بهم چیزی نفهمیدم و.....(بعد نیم ساعت)به هوش اومدم و دیدم بچه تو دستگاه بود اوردنش دادنش بهم بغلم گرفتمش خیلی حس خوبی بود...
می سون:وای خدا چه کیوته اسمشو چی میزارین
ات:نمیدونم توام فک کن منم
می سون:اوم.. وایسا سون هی خوبه
ات:اره خوبه
ات:کوک کجاس؟
می سون:بیرون الان میاد
ات:باش
(ویو ات)بعد چند دقیقه دیدم کوک اومد..
کوک:خوبی
ات:اره
کوک:خب من با دکتر حرف زدم گفت میتونیم بریم
ات:عع باشع
(ویو ات)اروم بلند شدم لباسامو پوشیدم و رفتیم می سونم اومد باورم نمیشد انقد زمان کشیده بود شب شده بود می سون کمکم کرد خابیدم سون هی هم خابوندم
لایک کامنت یادتون نره🙂💜
۵.۷k
۲۷ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.