part
part:⁵⁸
___________________________
تهیونگ: چرا ولش نمیکنی
جونگکوک: چون عاشقشم
تهیونگ: خفشه شو عوضب
جونگکوک: اون از من یه بچه داره
تهیونگ: تو با این...
یونا: آره
تهیونگ: تو چیکار کردی می چا ... ببخشید اسم اصلیت یوناعه
یونا: منو. ببخش .... معلوم نیست بچه مال کدومتون باشه
جونگکوک: معلومه بچه منه
یونا:نه شاید مال تهیونگ باشه
جونگکوک: یعنی ... هوف عوضی
یونا: آزمایش دی اِن ای میگیریم البته بعد بدنیا اومدن بچه
تهیونگ: پس تا بدنیا میاد تو خونه ی من میمونی بعد از اینی که معلوم شد بچه مال کیه از هم طلاق میگیریم
یونا: طلاق؟ نه تورو خدا منو ببخش
جونگکوک: چرا بیاد خونه ی تو میاد خونه ی من
تهیونگ: خفه شو بیشتر از این حرف نزن تا دندوناتو خورد نگردم ... بریم
یونا با تهیونگ رفتن سمت ماشین سوار شدن و تو راه هیچ حرفی بینشون رد بدل نشد ... بعد چندمین رسیدن عمارت
تهیونگ: از این به بعد ما کاری بهم نداریم تو میری تو اون اتاق منم میریم تو اتاق خودم خدافظ
یونا: منو ببخش تهیونگ
تهیونگ: نمیتونم ببخشم برو تو اتاقت
یونا رفت تو اتاقش و رو تخت دراز کشید
یونا" یعنی من یه بچه تو شکممه خیلی دلم میخواد حس مادر بودن تجربه کنم ولی بچه ای که نمیدونم اصلا پدرش کیه هعی
(۹ماه بعد )
یونا" بعد ۹ ماه درد سختی بلاخره بچم بدنیا اومد یه دختر ناز و خوشگل رو تخت دراز کشیده بودم تهیونگ هم بغل تخت وایستاده بود وقتی بچه رو آوردن چشام برق زد خیلی خوشگله
تهیونگ: خب اسمشو میزارم لورا
یونا: بنظرت نباید منم درمورد اسمش نظر میدادم؟
تهیونگ: بچه ی منه خودمم اسمشو انتخاب میکنم
یونا: ولی هنوز معلوم نیست
تهیونگ: زبون تیزی داری مطمعن باش بچه ی منه اگرم نباشه نمیزارم زیر دست یه جن.ده بزرگ شه
ادامه دارد...
___________________________
تهیونگ: چرا ولش نمیکنی
جونگکوک: چون عاشقشم
تهیونگ: خفشه شو عوضب
جونگکوک: اون از من یه بچه داره
تهیونگ: تو با این...
یونا: آره
تهیونگ: تو چیکار کردی می چا ... ببخشید اسم اصلیت یوناعه
یونا: منو. ببخش .... معلوم نیست بچه مال کدومتون باشه
جونگکوک: معلومه بچه منه
یونا:نه شاید مال تهیونگ باشه
جونگکوک: یعنی ... هوف عوضی
یونا: آزمایش دی اِن ای میگیریم البته بعد بدنیا اومدن بچه
تهیونگ: پس تا بدنیا میاد تو خونه ی من میمونی بعد از اینی که معلوم شد بچه مال کیه از هم طلاق میگیریم
یونا: طلاق؟ نه تورو خدا منو ببخش
جونگکوک: چرا بیاد خونه ی تو میاد خونه ی من
تهیونگ: خفه شو بیشتر از این حرف نزن تا دندوناتو خورد نگردم ... بریم
یونا با تهیونگ رفتن سمت ماشین سوار شدن و تو راه هیچ حرفی بینشون رد بدل نشد ... بعد چندمین رسیدن عمارت
تهیونگ: از این به بعد ما کاری بهم نداریم تو میری تو اون اتاق منم میریم تو اتاق خودم خدافظ
یونا: منو ببخش تهیونگ
تهیونگ: نمیتونم ببخشم برو تو اتاقت
یونا رفت تو اتاقش و رو تخت دراز کشید
یونا" یعنی من یه بچه تو شکممه خیلی دلم میخواد حس مادر بودن تجربه کنم ولی بچه ای که نمیدونم اصلا پدرش کیه هعی
(۹ماه بعد )
یونا" بعد ۹ ماه درد سختی بلاخره بچم بدنیا اومد یه دختر ناز و خوشگل رو تخت دراز کشیده بودم تهیونگ هم بغل تخت وایستاده بود وقتی بچه رو آوردن چشام برق زد خیلی خوشگله
تهیونگ: خب اسمشو میزارم لورا
یونا: بنظرت نباید منم درمورد اسمش نظر میدادم؟
تهیونگ: بچه ی منه خودمم اسمشو انتخاب میکنم
یونا: ولی هنوز معلوم نیست
تهیونگ: زبون تیزی داری مطمعن باش بچه ی منه اگرم نباشه نمیزارم زیر دست یه جن.ده بزرگ شه
ادامه دارد...
- ۶.۰k
- ۲۲ تیر ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۵)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط