🤎шум моря🤎
🤎шум моря🤎
Part16
ازش خداحافظی کردم و به همون آدرسی که گفت رفتم درست تو خیابون تاریک بود روشنایی
تابلویی که بالاش بود خیابون سیاه و روشن کرده بود .
رفتم سمتش که از حرکت ایستادم اون لیسا بود که از مغازه اومد بیرون .
اشک تو چشماش حلقه زده بود که دیدم کوک از اون ور اومد
توی تاریکی قائم شدم که دیدم کوک به طرف لیسا رفت و با نگرانی نگاهش کرد
کوک :خنجر ات و فروختی ؟
لیسا :من بهش احتیاج نداشتم .مهم نبود
کوک :ولی برای من بود !
لیسا :کوک ، ولش کن ترو خدا
وقتی خواست از کنار کوک رد بشه کوک دستش و گرفت و گفت
کوک :لیسا چقدر بدهکاری ؟
لیسا :کی می خوایی به حال خودم رهام کنی ؟ مشکل منه
بعد دست کوک و از کتش جدا کردو از خیابون رد شدو رفت ، نگاه کوک به گوشه ای خیره موند و بعد
که چرخید روی من قفل شد ! فهمیده بود اینجام !
کوک :بهت گفتم پایین پات و نزار .
دیگه فرقی برام نداشت از تاریکی بیرون اومدم و گفتم
لیلیت :من به حرف هیچ کس گوش نمیدم !
پوز خندی زدو بعد باحالت جدی گفت
کوک :پس فکر کنم باید ۲ سال دیگه هم صبر کنی .
خندم گرفت ولی اهمیتی ندادم ۲ سال هه نمیدونست ۴۰ سکه دیگه هنوز دارم !
تو چشماش نگاه کردم که چشمای درشت شو ریز کردو گفت
کوک :مامعله کنیم ؟!
لیلیت :چه معامله ای ؟
کوک :تو برای من یه چیزی رو بیار منم بهت سکه میدم و دوباره سوار کشتیم میکنم
بدون فکر قبولش کردم که راه افتاد سمت یه مغازه لباس و چکمه فروشی
بعد ۲۰ دقیقه اومد بیرون که ....
لایک ۳۰
کامنت ۲۰
فوش گزاشتم لایک و کامنت نکنی خدا بزنه تو کمرت
Part16
ازش خداحافظی کردم و به همون آدرسی که گفت رفتم درست تو خیابون تاریک بود روشنایی
تابلویی که بالاش بود خیابون سیاه و روشن کرده بود .
رفتم سمتش که از حرکت ایستادم اون لیسا بود که از مغازه اومد بیرون .
اشک تو چشماش حلقه زده بود که دیدم کوک از اون ور اومد
توی تاریکی قائم شدم که دیدم کوک به طرف لیسا رفت و با نگرانی نگاهش کرد
کوک :خنجر ات و فروختی ؟
لیسا :من بهش احتیاج نداشتم .مهم نبود
کوک :ولی برای من بود !
لیسا :کوک ، ولش کن ترو خدا
وقتی خواست از کنار کوک رد بشه کوک دستش و گرفت و گفت
کوک :لیسا چقدر بدهکاری ؟
لیسا :کی می خوایی به حال خودم رهام کنی ؟ مشکل منه
بعد دست کوک و از کتش جدا کردو از خیابون رد شدو رفت ، نگاه کوک به گوشه ای خیره موند و بعد
که چرخید روی من قفل شد ! فهمیده بود اینجام !
کوک :بهت گفتم پایین پات و نزار .
دیگه فرقی برام نداشت از تاریکی بیرون اومدم و گفتم
لیلیت :من به حرف هیچ کس گوش نمیدم !
پوز خندی زدو بعد باحالت جدی گفت
کوک :پس فکر کنم باید ۲ سال دیگه هم صبر کنی .
خندم گرفت ولی اهمیتی ندادم ۲ سال هه نمیدونست ۴۰ سکه دیگه هنوز دارم !
تو چشماش نگاه کردم که چشمای درشت شو ریز کردو گفت
کوک :مامعله کنیم ؟!
لیلیت :چه معامله ای ؟
کوک :تو برای من یه چیزی رو بیار منم بهت سکه میدم و دوباره سوار کشتیم میکنم
بدون فکر قبولش کردم که راه افتاد سمت یه مغازه لباس و چکمه فروشی
بعد ۲۰ دقیقه اومد بیرون که ....
لایک ۳۰
کامنت ۲۰
فوش گزاشتم لایک و کامنت نکنی خدا بزنه تو کمرت
۴.۳k
۰۳ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.