Part122
#Part122
+خب عزیزم تقصیرمن چیه خب چیزنداشتم شددیگه حالا تواصلا خدتوناراحت نکن برایه خدتوبچه ضرر داره قربونتون برم من بقیه داشتن بهمون میخندیدن +کوفت همش تقصیرشماس من داشتم کم کم بهش میگفتم شوگا:اره داشتی میگفتی بیچاره دختره فکرکرددیگه نمتونه بچه داربشه +شماازکجا میدونین ته:گوشیتونگاکن حواست نبوده انقدعجله داشتی زنگ زدی به من ماهم نشستیم حرفاتونو گوش دادیم یه دل سیرخندیدیم+خیلی نامردین ته:اینم تلافی خلاصه بعدش کلی مسخره بازی دراوردیموخندیدیم که وقت داروهایه رستاشد وپرستارشوتموکردبیرون هنوزوقت نکرده بودم بابچم حرف بزنم دلم میخواست زودتربریم خونمون ولی بایدچندروزتحت مراقبت میبود.......یه هفته بعد
بعدازچندرورامدیم خونه خودمون اونجاکه بودیم انقدخبرنگاراامدن تاازمون سوالاشونو بپرسن هنوزم که هنوزه دست برنمیدارن منوبقیه اعضارابطه هامونو علنی کردیموبه ارمیاگفتیم که چیشده تویه این مدتودختراچه سختیایی به خاطرمون کشیدن خیلیاناراحتودلشکسته بودن ولی بازم ازمون حمایت کردن بعضیاازفندممون رفتن بعضیاهیت میدادن ولی بازم خیلیاپیشمون موندن حتی بااین وجودجونیوریاهمون سایه مرددخترایی که به دستورش قراربودقاچاق کنه دبی برگردونده شدن ولی بین اونادنییل زنده موندکه خوب منم بارستاموافقم زندگیمونومدیونشیم پدرجونیوربعداز اینکه ازاونجارفتیم به پلیساهمچیرواعتراف کردبعدچندروزم توزندان خدکشی کرده بود هری مدارکی که ازماداشتومیخواست فاش کنرو دستگیرکردنومدارک ساختگی نابودشدپی دی نیمم بعدازافت هشتاددرصدی سهامش ازمون خواست که برگردیمودوباره مثل سابق هوامونوداره خلاصه که زندگی داشت برامون رودوره خشبختی میگشت منورستام شروع کرده بودیم به نوشتن داستان زندگیمون دیگه چیزیش نمونده بودشایداینجوری بشه ارمیایی که ازپیشمون رفتن روبرگردوندواینکه رستاخیلی دلش برایه خانوادش تنگ شده بودوروش نمیشدبرگرده برایه همینم من بامامانمم صحبت کردم تابره ایرانوباخانواده رستاحرف بزنه قراره عروسی بزاره بهشم تاکیدکردم که ازپاکیش بگه که یه وقت خانوادش باهاش بدترنشن ولی هنوزخدش نمیدونه وقتی مامانم فهمیدرستاحاملس انقدخشحال شدمیخواستن بابابام بیان پیشش ولی گفتم فلا نیان بهتره چون هنوزیکم خجالت میکشه صدایه شکستن یه چیزی امدکه ازاتاق رفتم بیرون که رستاروتو اشپزخونه دیدم دویدم سمتشو کشیدمش عقب +چیکارمیکنی دخترتو_هیچی میخوام غذابرات درست کنم+نمیخوادکی بهت گفت غذامیخواد_مگه نمیخوای+چراولی خودم درست میکنم شمام استراحت مطلقین_جونگکوک خسته شدم ازبس روکاناپه نشستم
+خب عزیزم تقصیرمن چیه خب چیزنداشتم شددیگه حالا تواصلا خدتوناراحت نکن برایه خدتوبچه ضرر داره قربونتون برم من بقیه داشتن بهمون میخندیدن +کوفت همش تقصیرشماس من داشتم کم کم بهش میگفتم شوگا:اره داشتی میگفتی بیچاره دختره فکرکرددیگه نمتونه بچه داربشه +شماازکجا میدونین ته:گوشیتونگاکن حواست نبوده انقدعجله داشتی زنگ زدی به من ماهم نشستیم حرفاتونو گوش دادیم یه دل سیرخندیدیم+خیلی نامردین ته:اینم تلافی خلاصه بعدش کلی مسخره بازی دراوردیموخندیدیم که وقت داروهایه رستاشد وپرستارشوتموکردبیرون هنوزوقت نکرده بودم بابچم حرف بزنم دلم میخواست زودتربریم خونمون ولی بایدچندروزتحت مراقبت میبود.......یه هفته بعد
بعدازچندرورامدیم خونه خودمون اونجاکه بودیم انقدخبرنگاراامدن تاازمون سوالاشونو بپرسن هنوزم که هنوزه دست برنمیدارن منوبقیه اعضارابطه هامونو علنی کردیموبه ارمیاگفتیم که چیشده تویه این مدتودختراچه سختیایی به خاطرمون کشیدن خیلیاناراحتودلشکسته بودن ولی بازم ازمون حمایت کردن بعضیاازفندممون رفتن بعضیاهیت میدادن ولی بازم خیلیاپیشمون موندن حتی بااین وجودجونیوریاهمون سایه مرددخترایی که به دستورش قراربودقاچاق کنه دبی برگردونده شدن ولی بین اونادنییل زنده موندکه خوب منم بارستاموافقم زندگیمونومدیونشیم پدرجونیوربعداز اینکه ازاونجارفتیم به پلیساهمچیرواعتراف کردبعدچندروزم توزندان خدکشی کرده بود هری مدارکی که ازماداشتومیخواست فاش کنرو دستگیرکردنومدارک ساختگی نابودشدپی دی نیمم بعدازافت هشتاددرصدی سهامش ازمون خواست که برگردیمودوباره مثل سابق هوامونوداره خلاصه که زندگی داشت برامون رودوره خشبختی میگشت منورستام شروع کرده بودیم به نوشتن داستان زندگیمون دیگه چیزیش نمونده بودشایداینجوری بشه ارمیایی که ازپیشمون رفتن روبرگردوندواینکه رستاخیلی دلش برایه خانوادش تنگ شده بودوروش نمیشدبرگرده برایه همینم من بامامانمم صحبت کردم تابره ایرانوباخانواده رستاحرف بزنه قراره عروسی بزاره بهشم تاکیدکردم که ازپاکیش بگه که یه وقت خانوادش باهاش بدترنشن ولی هنوزخدش نمیدونه وقتی مامانم فهمیدرستاحاملس انقدخشحال شدمیخواستن بابابام بیان پیشش ولی گفتم فلا نیان بهتره چون هنوزیکم خجالت میکشه صدایه شکستن یه چیزی امدکه ازاتاق رفتم بیرون که رستاروتو اشپزخونه دیدم دویدم سمتشو کشیدمش عقب +چیکارمیکنی دخترتو_هیچی میخوام غذابرات درست کنم+نمیخوادکی بهت گفت غذامیخواد_مگه نمیخوای+چراولی خودم درست میکنم شمام استراحت مطلقین_جونگکوک خسته شدم ازبس روکاناپه نشستم
۳.۸k
۳۱ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.