Part121
#Part121
بیارم بعدنیم ساعت بهوش امدازدکترخواهش کردم که بزاره برم ببینمش بعداصرار زیادبلاخره گذاشت وقتی رفتم داخل روش سمت پنجره بودبرگشتو نگاش که بهم افتادلبخندبزرگی زدو دستاشوبازکرد سریع دویدم طرفشو محکم بغلش کردم بعدیهویادم ازبچه امدوولش کردم رستا:چیه چیشد+هاچیزه نمیدونستم بهش بگم یانه اخه شایدبچرونخوادچون هنوزازدواج نکردیمومسلمونه شایدازخانوادش بترسه رستا:الوجونگکوک کجایی+هاهیچجاهمینجارستا: حالت خوبه چیشدیهو+عااچیزه میگم توازبچه خشت میادرستا:اره ولی چرایهویی داری میپرسی نکنه قلبم مثل چی داشت توسینم میکوبیدیهوبا صدایه بلندولی باخنده گف:لامصب بزارخوب شم حداقل بعدبه فکراین چیزاباش خجالت بکش توبیمارستانیم+ن چیزه میخواستم چیزدیگه ایوبت بگم رستا:چیوداری نگرانم میکنیانکنه دکتربت گفته که هعیی وای ن نمیشه+چیزه اره رستا:چییی ن امکان نداره من بچه دوست دارم نمیشه اخه چرابایدهمه بلاهاسرمن بیادخدایاداشت گریش میگرفت+ینی تومیدونستی ولی چجوری دکترکه گفت تادوسه هفته علائم نداره که رستا:چی داری میگی براخودت من دیگه نمتونم زن خوبی برات بشم بیاتمومش کنیم داشت گریه میکردمنم هنگ کرده بودم نمیفهمیدم داره درموردچی حرف میزنه+چیمیگی توچرانتونی زن خوبی برام بشی توبهترین زن دنیامیشی رستا:ن توبچه دوست داری من دیگه نمتونم برات بچه بیارمممم+هااچرانتونی توکه داری میاری که رستا:هاااچیمیگی یهودربازشدو جیمینوبقیه امدن داخل جیمی:سلام زن داداش فندوق من چطوره خوبه رستا:سلام جیمینااامن اخه کجام فندوقه ته:ن تورونمیگه که برگشتم طرفشونو اروم بهشون علامت میدادم خفه شن ته:چیه خوب رستا:پس کیومیگین یهوجین ازاخرامدجین:سلام رستایی جیگرعموحالش خوبه رستا:شماحالتون خوبه دخترادویدن طرفشوبغلش کردنوگفتن:اخخخ که من قربونتون برم رستا:میشه بگین چخبره چتونه چراجمع میبندین+ن چیزی نیست عزیزم تواروم باش به خدت فشارنیارمن بعداتویه موقعیت مناسب بهت میگم شوگا:وقتی دوتا خنگ بهم میوفتن اینجوری میشه ماحرفاتونو شنیدیم رستاجان خواهرم شماداری مادرمیشی اینم بابا بعدبه من اشاره کردقیافه منو رستادیدنی بودهردومون انگارعقب مونده ای چیزی بودیمرستا:هاامامان بابا چیه چیمیگن جونگکوک+هاانمدونم منم تازه فهمیدم دکترگف رستا:چیییی ینی من الان ته:اره اره افرین داری راه میوفتی بگودرسته رستا:من جیهوپ:حامله ای داری صاحب یه بچه خشگل مثله خدتون میشی دستشوگذاشت روشکمشوبه من نگاکردیه لبخندبزرگ زدمومیخواستم برم طرفش که یهوگلایه تویه گلدونوبرداشت پرت کردطرفم که اگه جاخالی نداده بودم میخوردتوصورتم رستا:جونگکوک خفت میکنم ابرومون رفت مگه دستم بت نرسه
بیارم بعدنیم ساعت بهوش امدازدکترخواهش کردم که بزاره برم ببینمش بعداصرار زیادبلاخره گذاشت وقتی رفتم داخل روش سمت پنجره بودبرگشتو نگاش که بهم افتادلبخندبزرگی زدو دستاشوبازکرد سریع دویدم طرفشو محکم بغلش کردم بعدیهویادم ازبچه امدوولش کردم رستا:چیه چیشد+هاچیزه نمیدونستم بهش بگم یانه اخه شایدبچرونخوادچون هنوزازدواج نکردیمومسلمونه شایدازخانوادش بترسه رستا:الوجونگکوک کجایی+هاهیچجاهمینجارستا: حالت خوبه چیشدیهو+عااچیزه میگم توازبچه خشت میادرستا:اره ولی چرایهویی داری میپرسی نکنه قلبم مثل چی داشت توسینم میکوبیدیهوبا صدایه بلندولی باخنده گف:لامصب بزارخوب شم حداقل بعدبه فکراین چیزاباش خجالت بکش توبیمارستانیم+ن چیزه میخواستم چیزدیگه ایوبت بگم رستا:چیوداری نگرانم میکنیانکنه دکتربت گفته که هعیی وای ن نمیشه+چیزه اره رستا:چییی ن امکان نداره من بچه دوست دارم نمیشه اخه چرابایدهمه بلاهاسرمن بیادخدایاداشت گریش میگرفت+ینی تومیدونستی ولی چجوری دکترکه گفت تادوسه هفته علائم نداره که رستا:چی داری میگی براخودت من دیگه نمتونم زن خوبی برات بشم بیاتمومش کنیم داشت گریه میکردمنم هنگ کرده بودم نمیفهمیدم داره درموردچی حرف میزنه+چیمیگی توچرانتونی زن خوبی برام بشی توبهترین زن دنیامیشی رستا:ن توبچه دوست داری من دیگه نمتونم برات بچه بیارمممم+هااچرانتونی توکه داری میاری که رستا:هاااچیمیگی یهودربازشدو جیمینوبقیه امدن داخل جیمی:سلام زن داداش فندوق من چطوره خوبه رستا:سلام جیمینااامن اخه کجام فندوقه ته:ن تورونمیگه که برگشتم طرفشونو اروم بهشون علامت میدادم خفه شن ته:چیه خوب رستا:پس کیومیگین یهوجین ازاخرامدجین:سلام رستایی جیگرعموحالش خوبه رستا:شماحالتون خوبه دخترادویدن طرفشوبغلش کردنوگفتن:اخخخ که من قربونتون برم رستا:میشه بگین چخبره چتونه چراجمع میبندین+ن چیزی نیست عزیزم تواروم باش به خدت فشارنیارمن بعداتویه موقعیت مناسب بهت میگم شوگا:وقتی دوتا خنگ بهم میوفتن اینجوری میشه ماحرفاتونو شنیدیم رستاجان خواهرم شماداری مادرمیشی اینم بابا بعدبه من اشاره کردقیافه منو رستادیدنی بودهردومون انگارعقب مونده ای چیزی بودیمرستا:هاامامان بابا چیه چیمیگن جونگکوک+هاانمدونم منم تازه فهمیدم دکترگف رستا:چیییی ینی من الان ته:اره اره افرین داری راه میوفتی بگودرسته رستا:من جیهوپ:حامله ای داری صاحب یه بچه خشگل مثله خدتون میشی دستشوگذاشت روشکمشوبه من نگاکردیه لبخندبزرگ زدمومیخواستم برم طرفش که یهوگلایه تویه گلدونوبرداشت پرت کردطرفم که اگه جاخالی نداده بودم میخوردتوصورتم رستا:جونگکوک خفت میکنم ابرومون رفت مگه دستم بت نرسه
۴.۳k
۲۹ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.