تهکوک استاد جینننننننننن
#𝑳𝑶𝑽𝑬_𝑴𝒀_𝑻𝑬𝑨𝑪𝑯𝑬𝑹
𝒑𝒂𝒓𝒕 ³
تهکوک: استاد جینننننننننن
با دادی که زدن جین سه متر رفت هوا
و دادش در اومد
•یااااا بچه شما دو تا واسه ما آرامش و روان نمیزارین خیر سرتون 18 سالتونه کی میخواین آدم شین خدا میدانه.
*یا هیونگ حرص نخور. بیا آب بخور.
•نمیخوام گمشو بشین. خب کتاب کره ایتونو در بیارین. سر و کله زدن باشما باعث شد پوستم چروک بشه
از کیفش آب رسان در اورد و به صورتش زد
*یا جینی هیونگ دیگه در این هد هم نبود
•ببند... من معلمتم نه رفیق صمیمیت.. البته هستما ولی و کلاس نه .
@باشه...جونگکوکی بیا بشینیم.
•میبینم پارک جیمین آرومه.. وقتی معلک مین گفت تعجب کردم و گفتم این هنوز روی واقعیشو نشون نداده
+درست فکر کروی میخوای نشون بدم(شیطون)
•نه ممنون تو بیشتر از اون دوتا منو پیر میکنی.. خب بریم سراغ درست
حدود 50 دقیقه تو کلاس بودن و جیمین و تهکوک مدام در حال شیطونی کردن بودن
زنگ خورد و جین سریع کیفشو گرفت و از کلاس خارج شد و بلند داد زد
•من چقدر بدبختم که شما سه تا دانش آموزای منین
استاد با بدو بدو رفت بیرون یه دختر به سمت جیمین اومد...
نیلی: جیمینا نظرت چیه که من و تو.... اصن فردا بیا رستوران باهم یکم حرف بزنیم.
جیمین به برگه روی میز نگاهی کرد سرشو اورد بالا و به دختر نگاهی انداخت کاغذ رو از دستش گرفت و گفت
+شرمنده فردا کلاس دارم و نمیتونم بیام.
نیلی: خوب اشکال نداره میزاریم واسه فرداش هوم؟!
*فکر کنم باید مووجه شده باشی که نمیخواد؟!
نیلی: مگه من از تو پرسیدم که باهام قرار میزاری؟!
@هه کافیا این کلمه از دهنت در بیاد تا بکشمت جونگکوک جیمین بیاین بریم حیاط
نیلی بیخیال نبود و همراه جیمین و جونگکوک به پایین میرفت و هی دنبالشون میکرد آستین جیمین رو میکشید ولی جونگکوک و تهیونگ دست جیمین رو میکشیدن تا دختر نتونه باهاش حرف بزنه
از اونطرف استاد مین حوصلش سر رفت و به حیاط رفت تا یکم هوا بخوره و حوصلش سر نره البته نامجون هم کنارش بود و باهاش حرف میزد جین هم اومد بیرون تا بره پیش اون سه تا بچه.
همینطور که داشتن راه میرفتن یونگی متوجه شد که صدای یه دختر داره میاد که داره التماس میکنه. به سمت صدا حرکت کردن که جین و جونگکوک و جیمین رو دیدن که داشتن راه میرفتن و یه دختر همینطوری دست جیمین رو میکشید. به صورت جیمین نگاه کرد و فهمید که دستش داره درد میاد سریع به سمتشون رفت که جین دست دختره رو گرفت و محکم ولش کرد
•چته بچه یشنگ بگو چی میخوای؟!
نیلی: استاد کیم بهتون یاد ندادن که تو مسائل خصوصی دخالت نکنین؟!
•هیچ مسئله خصوصی بین من و این سه تا بچه وجود نداره.
نیلی: جیمینا دیگه حق نداری که با اینا رفیق باشیا.
+عمر دیگری؟!
یونگی هم به سمتشون رفت
_چته نیلی بودی دیگه؟!..
𝒑𝒂𝒓𝒕 ³
تهکوک: استاد جینننننننننن
با دادی که زدن جین سه متر رفت هوا
و دادش در اومد
•یااااا بچه شما دو تا واسه ما آرامش و روان نمیزارین خیر سرتون 18 سالتونه کی میخواین آدم شین خدا میدانه.
*یا هیونگ حرص نخور. بیا آب بخور.
•نمیخوام گمشو بشین. خب کتاب کره ایتونو در بیارین. سر و کله زدن باشما باعث شد پوستم چروک بشه
از کیفش آب رسان در اورد و به صورتش زد
*یا جینی هیونگ دیگه در این هد هم نبود
•ببند... من معلمتم نه رفیق صمیمیت.. البته هستما ولی و کلاس نه .
@باشه...جونگکوکی بیا بشینیم.
•میبینم پارک جیمین آرومه.. وقتی معلک مین گفت تعجب کردم و گفتم این هنوز روی واقعیشو نشون نداده
+درست فکر کروی میخوای نشون بدم(شیطون)
•نه ممنون تو بیشتر از اون دوتا منو پیر میکنی.. خب بریم سراغ درست
حدود 50 دقیقه تو کلاس بودن و جیمین و تهکوک مدام در حال شیطونی کردن بودن
زنگ خورد و جین سریع کیفشو گرفت و از کلاس خارج شد و بلند داد زد
•من چقدر بدبختم که شما سه تا دانش آموزای منین
استاد با بدو بدو رفت بیرون یه دختر به سمت جیمین اومد...
نیلی: جیمینا نظرت چیه که من و تو.... اصن فردا بیا رستوران باهم یکم حرف بزنیم.
جیمین به برگه روی میز نگاهی کرد سرشو اورد بالا و به دختر نگاهی انداخت کاغذ رو از دستش گرفت و گفت
+شرمنده فردا کلاس دارم و نمیتونم بیام.
نیلی: خوب اشکال نداره میزاریم واسه فرداش هوم؟!
*فکر کنم باید مووجه شده باشی که نمیخواد؟!
نیلی: مگه من از تو پرسیدم که باهام قرار میزاری؟!
@هه کافیا این کلمه از دهنت در بیاد تا بکشمت جونگکوک جیمین بیاین بریم حیاط
نیلی بیخیال نبود و همراه جیمین و جونگکوک به پایین میرفت و هی دنبالشون میکرد آستین جیمین رو میکشید ولی جونگکوک و تهیونگ دست جیمین رو میکشیدن تا دختر نتونه باهاش حرف بزنه
از اونطرف استاد مین حوصلش سر رفت و به حیاط رفت تا یکم هوا بخوره و حوصلش سر نره البته نامجون هم کنارش بود و باهاش حرف میزد جین هم اومد بیرون تا بره پیش اون سه تا بچه.
همینطور که داشتن راه میرفتن یونگی متوجه شد که صدای یه دختر داره میاد که داره التماس میکنه. به سمت صدا حرکت کردن که جین و جونگکوک و جیمین رو دیدن که داشتن راه میرفتن و یه دختر همینطوری دست جیمین رو میکشید. به صورت جیمین نگاه کرد و فهمید که دستش داره درد میاد سریع به سمتشون رفت که جین دست دختره رو گرفت و محکم ولش کرد
•چته بچه یشنگ بگو چی میخوای؟!
نیلی: استاد کیم بهتون یاد ندادن که تو مسائل خصوصی دخالت نکنین؟!
•هیچ مسئله خصوصی بین من و این سه تا بچه وجود نداره.
نیلی: جیمینا دیگه حق نداری که با اینا رفیق باشیا.
+عمر دیگری؟!
یونگی هم به سمتشون رفت
_چته نیلی بودی دیگه؟!..
- ۳.۰k
- ۲۶ مرداد ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط