بخش³
بخش³
لباسام و پوشیدم و رفتم پایین جنا انگار هنوز بالا بود
ا.ت:جناشیییی بیا بریم..تو که نمیخوای بابایی از دستمون ناراحت شه چون دیر رسیدیم؟بابایی خیلی حساسه هاا
جنا الان 11 سالش بود و دوماه دیگه هم تولد 12 سالگیش بود..کوک همیشه دلش میخواست روز تولد دخترش پیشش باشه اما روز تولد جنا ما سئول نبودیم پس تصمیم گرفتم از الان تا روز تولدش هرروز بریم دیدن کوک
جنا:مامان اومدمم..
سوار ماشین شدیم و به سمت قبرستون راه افتادم..وقتی سنگ قبرشو پیدا کردم..دسته گلی که تو راه واسش خریده بودم و گذاشتم روی سنگ و با آب شستمش وقتی قبر و تمیز کردم ناگهان اشکام جاری شد و بغضی که صبح تا الان تو گلوم بود بالاخره ترکید
ا.ت:(با گریه)چرا..چرا اینجا نیستی..چرا اینجا نیستی تا بهم بگی گریه نکنم..نیستی تا بگی نباید یه همچین روزی جنا رو ناراحت کنم..همیشه بهم میگفتی صورت بدون آرایشم قشنگتره..از وقتی رفتی به جز رژ لبی که خودت واسم گرفتی از هیچ لوازم آرایشی ای استفاده نکردم :)
The End
همین دیگه..خلاصه که جنا و ا.ت هم به خوبی و خوشی زندگی کردن(البته بدون کوکی ToT)
لباسام و پوشیدم و رفتم پایین جنا انگار هنوز بالا بود
ا.ت:جناشیییی بیا بریم..تو که نمیخوای بابایی از دستمون ناراحت شه چون دیر رسیدیم؟بابایی خیلی حساسه هاا
جنا الان 11 سالش بود و دوماه دیگه هم تولد 12 سالگیش بود..کوک همیشه دلش میخواست روز تولد دخترش پیشش باشه اما روز تولد جنا ما سئول نبودیم پس تصمیم گرفتم از الان تا روز تولدش هرروز بریم دیدن کوک
جنا:مامان اومدمم..
سوار ماشین شدیم و به سمت قبرستون راه افتادم..وقتی سنگ قبرشو پیدا کردم..دسته گلی که تو راه واسش خریده بودم و گذاشتم روی سنگ و با آب شستمش وقتی قبر و تمیز کردم ناگهان اشکام جاری شد و بغضی که صبح تا الان تو گلوم بود بالاخره ترکید
ا.ت:(با گریه)چرا..چرا اینجا نیستی..چرا اینجا نیستی تا بهم بگی گریه نکنم..نیستی تا بگی نباید یه همچین روزی جنا رو ناراحت کنم..همیشه بهم میگفتی صورت بدون آرایشم قشنگتره..از وقتی رفتی به جز رژ لبی که خودت واسم گرفتی از هیچ لوازم آرایشی ای استفاده نکردم :)
The End
همین دیگه..خلاصه که جنا و ا.ت هم به خوبی و خوشی زندگی کردن(البته بدون کوکی ToT)
۱.۹k
۰۵ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.