🌗🌿🌗🌿🌗🌿🌗🌿🌗🌿
🌗🌿🌗🌿🌗🌿🌗🌿🌗🌿
🌗🌿🌗🌿🌗🌿🌗🌿
🌗🌿🌗🌿🌗🌿
🌗🌿🌗🌿
🌗🌿
#پارت۲۷
🌗🌿دانشجوی لجباز من🌿🌗
#ارسلان
صبح بیدار شدم
به سمت حموم رفتم یه دوش مفصل گرفتم
کت و شلوارم اتو کشیده و آماده بود برای شب
اصلا دلم نمیخواست شیمای کثافت رو ببینم
ولی چاره نبود اگر نمیرفتم باخت میدادم
ولی حالا کنارم یه الماس دارم:)
دیانا مثل یه الماس توی اون لباس میدرخشه:)
تو همین فکرا بودم که از حموم اومدم بیرون
و موهامو خشک کردم
ساعت هفت و چهل پنج دقیقه بود
سرحال بودم
به کار های عقب افتادم فکر میکردم
توی این چند روز دیانا کلی از برنامه های منو عقب انداخت
چیزی نگذشت که صدایی از اتاق دیانا اومد
و بعد آخ دیانا بلند شد
به سمت اتاقش رفتم و درو زدم و باز کردم
دیانا از روی تخت افتاده بود
ولی همچنان خواب بود
خندم گرفته بود
بالای سرش رفتم
انقدر شبیه بچه ها خوابیده بود که دلم نیومد بیدارش کنم
بلندش کردم روی تخت گذاشتمش
تکونی خورد که
🌗🌿🌗🌿🌗🌿🌗🌿🌗🌿🌗🌿
🌗🌿🌗🌿🌗🌿🌗🌿
🌗🌿🌗🌿🌗🌿
🌗🌿🌗🌿
🌗🌿
#پارت۲۷
🌗🌿دانشجوی لجباز من🌿🌗
#ارسلان
صبح بیدار شدم
به سمت حموم رفتم یه دوش مفصل گرفتم
کت و شلوارم اتو کشیده و آماده بود برای شب
اصلا دلم نمیخواست شیمای کثافت رو ببینم
ولی چاره نبود اگر نمیرفتم باخت میدادم
ولی حالا کنارم یه الماس دارم:)
دیانا مثل یه الماس توی اون لباس میدرخشه:)
تو همین فکرا بودم که از حموم اومدم بیرون
و موهامو خشک کردم
ساعت هفت و چهل پنج دقیقه بود
سرحال بودم
به کار های عقب افتادم فکر میکردم
توی این چند روز دیانا کلی از برنامه های منو عقب انداخت
چیزی نگذشت که صدایی از اتاق دیانا اومد
و بعد آخ دیانا بلند شد
به سمت اتاقش رفتم و درو زدم و باز کردم
دیانا از روی تخت افتاده بود
ولی همچنان خواب بود
خندم گرفته بود
بالای سرش رفتم
انقدر شبیه بچه ها خوابیده بود که دلم نیومد بیدارش کنم
بلندش کردم روی تخت گذاشتمش
تکونی خورد که
🌗🌿🌗🌿🌗🌿🌗🌿🌗🌿🌗🌿
۱۰.۷k
۱۷ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.