the king of my heart 💜
the king of my heart 💜
پارت2
ات. با یادآوری گذشته یه قطره اشک از چشام اومد اون واقعا خیلی خوب بود از بچگی هوامو داشت توی این فکرا بودم که در اتاقم زده شد
ات. بفرمایید
خدمتکار.خانم بزرگ خان گفتن بیاین پایین برای شام
ات. باشه تو برو من میام
خدایا حوصله نداشتم یک ساعت برم سر میز شام اصلا خوشم نمیاد با اون یونای حسود(دختر عمش)رو به رو شم اون وقتی یه پسرو میدید که جذاب باشه همش خودشو میچسبونه به پسره
اون همش سعی میکرد بره کنار یونگی اما یونگی از یونا خوشش نمیاد
بیخیال این فکرا شدم رفتم در کمدمو باز کردم کراپمو با یه هودی لیمویی رنگ عوض کردم موهامو دم اسبی بستم خانوم بزرگ(مامان بزرگش) واقعا روی ادبو تمیزی خیلی حساس بود
رفتم پایین همه سر میز بودن با اومدن من همه سرا سمت من چرخید
ات. سلام
بقیه.سلام(سرد)
دیگه با این سرد حرف زدناشون عادت کردم همیشه همین طور حرف میزنن
رفتم کنار یونگی نشستم یکم از پاستای توی ظرف توی بشقابم ریختم تا بخورم که با صدای بزرگ خان همه به سمت اون برگشتیم.....
پارت2
ات. با یادآوری گذشته یه قطره اشک از چشام اومد اون واقعا خیلی خوب بود از بچگی هوامو داشت توی این فکرا بودم که در اتاقم زده شد
ات. بفرمایید
خدمتکار.خانم بزرگ خان گفتن بیاین پایین برای شام
ات. باشه تو برو من میام
خدایا حوصله نداشتم یک ساعت برم سر میز شام اصلا خوشم نمیاد با اون یونای حسود(دختر عمش)رو به رو شم اون وقتی یه پسرو میدید که جذاب باشه همش خودشو میچسبونه به پسره
اون همش سعی میکرد بره کنار یونگی اما یونگی از یونا خوشش نمیاد
بیخیال این فکرا شدم رفتم در کمدمو باز کردم کراپمو با یه هودی لیمویی رنگ عوض کردم موهامو دم اسبی بستم خانوم بزرگ(مامان بزرگش) واقعا روی ادبو تمیزی خیلی حساس بود
رفتم پایین همه سر میز بودن با اومدن من همه سرا سمت من چرخید
ات. سلام
بقیه.سلام(سرد)
دیگه با این سرد حرف زدناشون عادت کردم همیشه همین طور حرف میزنن
رفتم کنار یونگی نشستم یکم از پاستای توی ظرف توی بشقابم ریختم تا بخورم که با صدای بزرگ خان همه به سمت اون برگشتیم.....
۱۱.۳k
۰۶ آبان ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.