چند پارتی
چند پارتی
ازدواج اجباری
پارت دوم
___________
ویو ا.ت
هنوز چند دقیقه نگذشته بود که نامجون بدون در زدن وارد اتاق شد ...
_بیا پایین
ات:حوصله ندارم ...
_منم حوصله تو رو ندارم ....بچه ها گفتن قراره بازی کنیم پس بهتره همه باشیم ...
ا.ت از جاش بلند شد و پایین رفت ...
نامجون پشت سرش حرکت کرد ...
روی مبل دور هم نشسته بودند ...
ات:چی بازی؟؟...
هانول زن یونگی:بیا یه کاری کنیم ...همه یه دایره میشیم یه نفر رو انتخاب میکنیم که وسط دایره وایسته ...اون طرف باید شروع کنه به چرخیدن و کسایی که دورشن باید جا عوض کنن...هروقت ما گفتیم طرفی که وسطه ایست میکنه کسی که روبروش هست رو باید بب،وسه
یونگی:هانول؟!....اگر تو بری جین رو ببوسی فکر نمیکنی من...
هانول:خب همین دیگه اگر زن و شوهر بودن همدیگه رو از ل،ب میبوسن اگر هم هر دو دختر یا هر دو پسر بودن حالا هر قسمتی که دوست دارن رو میبوسن مثلا من سر جین رو میبوسم جین دست تهیونگ رو میبوسه یا اصلا این افراد باید همدیگه رو کتک بزنند ....آره اگر زن و شوهر نبودن همدیگه رو میزنید ...
همه اوکی رو دادن...نفر اول تهیونگ بود که باید میچرخید
بعد چرخیدن روبروش یونگی قرار گرفت ....
ته:هیونگگگ...
یونگی:خفه شو بچه بخواب بغل و بوس کنی ها با پشت دست زدم تو دهنت ...
همه:(خنده)....
ته:بیا بغلممم
یونگی:نههه
خلاصه چند بار چرخیدن و آخرین دستی که داشتن بازی میکردن ا.ت وایستاد...بعد از چرخیدن وایستاد که روبروش نامجون قرار گرفت...
آروم نفس کشید و لب زد
ات:میشه...دوباره بچرخم؟!
کوک:نههه....ببوسششش...
ات:اما...
کوک:یالا ا.ت ما باید یه بو،س از شما ببینیم ...
ا.ت سمت نامجون رفت و آروم ل،بش رو بوسید ...سریع برگشت و کنار جیهوپ وایستاد ....
پرش زمانی*
از پله های عمارت آروم آروم بالا میرفت تو دستش یه لیوان آب بود ...با صدای نامجون سر جاش وایستاد
ات:بله؟!
_فردا به مهمونی شرکت دعوت شدیم ...آبروم رو نبر ...
ات:خوش به حالت خودت برو ...
_ا.ت!....مهمونی شرکت داخل سالن Shine هست ...ساعت یه ربع هشت جلو در خونم ...یک دقیقه دیر کنی ...
ات:برو بابا تهدید میکنه مردیکه....
ا.ت از پله ها بالا رفت و وارد اتاق شد
ویو نامجون ...
خدایا این دختر آخر یه کار دست خودش میده...ولی...ل،ب هاش مزه شکلات میداد و خودش بوی نعنا...تاحالا از این زاویه نزدیک بهش دقت نکرده بودم ...
وارد اتاق خودش شد و بعد از عوض کردن لباس هاش روی تخت دراز کشید ...دروغ نمی گفت اصلا از ا.ت بدش نمیآمد ...چرا سال اول هرکاری میکرد تا نبینتش ولی الان همچین فرق کرده بود...هرکس دیگه ای هم بود وقتی با یه نفر دو سال زندگی میکرد بهش حس پیدا میکرد ...البته نه تا زمانی که کس دیگه ای رو تو قلبش داشته باشه...کم کم خوابش برد ...
پرش زمانی به فردا....
ادامه کامنت
#bts#army#BTS#ARMY#BANGTAN#NAMJOON#fake
ازدواج اجباری
پارت دوم
___________
ویو ا.ت
هنوز چند دقیقه نگذشته بود که نامجون بدون در زدن وارد اتاق شد ...
_بیا پایین
ات:حوصله ندارم ...
_منم حوصله تو رو ندارم ....بچه ها گفتن قراره بازی کنیم پس بهتره همه باشیم ...
ا.ت از جاش بلند شد و پایین رفت ...
نامجون پشت سرش حرکت کرد ...
روی مبل دور هم نشسته بودند ...
ات:چی بازی؟؟...
هانول زن یونگی:بیا یه کاری کنیم ...همه یه دایره میشیم یه نفر رو انتخاب میکنیم که وسط دایره وایسته ...اون طرف باید شروع کنه به چرخیدن و کسایی که دورشن باید جا عوض کنن...هروقت ما گفتیم طرفی که وسطه ایست میکنه کسی که روبروش هست رو باید بب،وسه
یونگی:هانول؟!....اگر تو بری جین رو ببوسی فکر نمیکنی من...
هانول:خب همین دیگه اگر زن و شوهر بودن همدیگه رو از ل،ب میبوسن اگر هم هر دو دختر یا هر دو پسر بودن حالا هر قسمتی که دوست دارن رو میبوسن مثلا من سر جین رو میبوسم جین دست تهیونگ رو میبوسه یا اصلا این افراد باید همدیگه رو کتک بزنند ....آره اگر زن و شوهر نبودن همدیگه رو میزنید ...
همه اوکی رو دادن...نفر اول تهیونگ بود که باید میچرخید
بعد چرخیدن روبروش یونگی قرار گرفت ....
ته:هیونگگگ...
یونگی:خفه شو بچه بخواب بغل و بوس کنی ها با پشت دست زدم تو دهنت ...
همه:(خنده)....
ته:بیا بغلممم
یونگی:نههه
خلاصه چند بار چرخیدن و آخرین دستی که داشتن بازی میکردن ا.ت وایستاد...بعد از چرخیدن وایستاد که روبروش نامجون قرار گرفت...
آروم نفس کشید و لب زد
ات:میشه...دوباره بچرخم؟!
کوک:نههه....ببوسششش...
ات:اما...
کوک:یالا ا.ت ما باید یه بو،س از شما ببینیم ...
ا.ت سمت نامجون رفت و آروم ل،بش رو بوسید ...سریع برگشت و کنار جیهوپ وایستاد ....
پرش زمانی*
از پله های عمارت آروم آروم بالا میرفت تو دستش یه لیوان آب بود ...با صدای نامجون سر جاش وایستاد
ات:بله؟!
_فردا به مهمونی شرکت دعوت شدیم ...آبروم رو نبر ...
ات:خوش به حالت خودت برو ...
_ا.ت!....مهمونی شرکت داخل سالن Shine هست ...ساعت یه ربع هشت جلو در خونم ...یک دقیقه دیر کنی ...
ات:برو بابا تهدید میکنه مردیکه....
ا.ت از پله ها بالا رفت و وارد اتاق شد
ویو نامجون ...
خدایا این دختر آخر یه کار دست خودش میده...ولی...ل،ب هاش مزه شکلات میداد و خودش بوی نعنا...تاحالا از این زاویه نزدیک بهش دقت نکرده بودم ...
وارد اتاق خودش شد و بعد از عوض کردن لباس هاش روی تخت دراز کشید ...دروغ نمی گفت اصلا از ا.ت بدش نمیآمد ...چرا سال اول هرکاری میکرد تا نبینتش ولی الان همچین فرق کرده بود...هرکس دیگه ای هم بود وقتی با یه نفر دو سال زندگی میکرد بهش حس پیدا میکرد ...البته نه تا زمانی که کس دیگه ای رو تو قلبش داشته باشه...کم کم خوابش برد ...
پرش زمانی به فردا....
ادامه کامنت
#bts#army#BTS#ARMY#BANGTAN#NAMJOON#fake
۱۳.۹k
۰۲ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.