چند پارتی
چند پارتی
ازدواج اجباری ....
پارت اول
__________
ویو ا.ت
از روی کاناپه بلند شد،کمرش خشک شده بود پس کش و قوسی به کمرش داد ...دو سالی میشد با نامجون ازدواج کرده...همیشه داره رو کاناپه میخوابه...البته همیشه که نمیشه گفت به خاطر دعوای بدی که دیشب داشتند اینطوری شده بود ...خوب میدونست نامجون اگر با کسی لج کنه دیگه کوتاه نمیاد...آروم وارد آشپزخونه شد و کمی آب خورد ...به وسیله های خونه نگاه کرد همه بهم ریخته شده بود ....نه به خاطر دعوا به خاطر مهمونی که دیشب بود ...یه مهمونی پر زرق و برق ...از همه بدتر امشب دوستاش میخواستن بیان (دوستای نامجون)...
دوست های نامجون خوب میدونستند که ا.ت و نامجون رابطه خوبی با هم ندارند ...یعنی از اول هم نداشتند فقط به خاطر یه سوءتفاهم مسخره با هم مجبور شدند ازدواج کنن...کل خونه رو تمیز کرد و وارد حمام شد ...یه دوش یک ساعته گرفت و اومد بیرون ...لوسیون بدنش رو زد و لباس هایش رو تنش کرد ...از اتاق بیرون اومد که نامجون رو روی مبل دید ...
ات:زود اومدی !
_دلیلی نمیبینم برای تو توضیح بدم کی میام و کی میرم ...
ات:درسته ...حیوونا ساعت ورود و خروج ندارند (به خدا به دل بگیری میام ...)
نامجون بلند شد سمت ا.ت رفت که...
ات:چیه ؟!...میخوای بزنی ؟؟...فکر کردی واقعا برام مهمه ؟؟...نه...برام مهم نیست نه کار هات نه خودت ...بمیری هم نگرانت نمیشم عوضی...
ا.ت سمت آشپزخانه رفت و غذایی که گذاشته بود رو برای خودش ریخت ...روی همون میز نشست و شروع به خوردن کرد عاشق این غذا بود میتونست کل زندگیش رو بده در عوض همیشه این غذا رو بخوره ...بعد از خوردن غذا ظرف ها رو شست و اومد بیرون که دید نامجون رو همون کاناپه جلو تلویزیون خوابیده...
فا،کی زیر لب گفت و بعد از پوشیدن لباس هاش از خونه رفت بیرون ...یکم خرید برای خودش و خونه بد نبود ...بعد از کلی خرید کردن و گشتند یه تاکسی گرفت و به عمارت رسید ....لازم نبود آدرس بده همینکه میگفت عمارت کیم همه میفهمیدن کجا میخواد بره...البته کسایی که تو این کشور زندگی میکردن و آدرس رو بلد بودن !
وارد خونه شد و وسیله ها رو یکی یکی چیند سمت اتاق رفت و بعد از گذاشتن لباس ها و کمی آرایش کردن ...لباس مورد نظرش رو برای امشب پوشید ...
کمی وسایل پذیرایی رو آماده کرد و جلو تلویزیون نشست تا فیلم ترسناک ببینه...یکی دیگه از علایقش!...فیلم های ترسناک و ماورایی ،جنایی و خشن(دقیقا ژانر مورد علاقه من)
کم کم زنگ در به صدا در اومد فیلم رو Stop کرد و در رو باز کرد ...
ات:بفرمایید تو آقایون ...(لبخند)...
پسرا با زناشون یکی یکی وارد شدند
میا زن جین:اوه ا.تتت دلم برات تنگ شده بود دخترر...
محکم تو بغل ا.ت رفت ...
پسرا رو مبل نشستند
ادامه کامنت
#bts#army#BTS#ARMY#fake#NAMJOON#BANGTN
ازدواج اجباری ....
پارت اول
__________
ویو ا.ت
از روی کاناپه بلند شد،کمرش خشک شده بود پس کش و قوسی به کمرش داد ...دو سالی میشد با نامجون ازدواج کرده...همیشه داره رو کاناپه میخوابه...البته همیشه که نمیشه گفت به خاطر دعوای بدی که دیشب داشتند اینطوری شده بود ...خوب میدونست نامجون اگر با کسی لج کنه دیگه کوتاه نمیاد...آروم وارد آشپزخونه شد و کمی آب خورد ...به وسیله های خونه نگاه کرد همه بهم ریخته شده بود ....نه به خاطر دعوا به خاطر مهمونی که دیشب بود ...یه مهمونی پر زرق و برق ...از همه بدتر امشب دوستاش میخواستن بیان (دوستای نامجون)...
دوست های نامجون خوب میدونستند که ا.ت و نامجون رابطه خوبی با هم ندارند ...یعنی از اول هم نداشتند فقط به خاطر یه سوءتفاهم مسخره با هم مجبور شدند ازدواج کنن...کل خونه رو تمیز کرد و وارد حمام شد ...یه دوش یک ساعته گرفت و اومد بیرون ...لوسیون بدنش رو زد و لباس هایش رو تنش کرد ...از اتاق بیرون اومد که نامجون رو روی مبل دید ...
ات:زود اومدی !
_دلیلی نمیبینم برای تو توضیح بدم کی میام و کی میرم ...
ات:درسته ...حیوونا ساعت ورود و خروج ندارند (به خدا به دل بگیری میام ...)
نامجون بلند شد سمت ا.ت رفت که...
ات:چیه ؟!...میخوای بزنی ؟؟...فکر کردی واقعا برام مهمه ؟؟...نه...برام مهم نیست نه کار هات نه خودت ...بمیری هم نگرانت نمیشم عوضی...
ا.ت سمت آشپزخانه رفت و غذایی که گذاشته بود رو برای خودش ریخت ...روی همون میز نشست و شروع به خوردن کرد عاشق این غذا بود میتونست کل زندگیش رو بده در عوض همیشه این غذا رو بخوره ...بعد از خوردن غذا ظرف ها رو شست و اومد بیرون که دید نامجون رو همون کاناپه جلو تلویزیون خوابیده...
فا،کی زیر لب گفت و بعد از پوشیدن لباس هاش از خونه رفت بیرون ...یکم خرید برای خودش و خونه بد نبود ...بعد از کلی خرید کردن و گشتند یه تاکسی گرفت و به عمارت رسید ....لازم نبود آدرس بده همینکه میگفت عمارت کیم همه میفهمیدن کجا میخواد بره...البته کسایی که تو این کشور زندگی میکردن و آدرس رو بلد بودن !
وارد خونه شد و وسیله ها رو یکی یکی چیند سمت اتاق رفت و بعد از گذاشتن لباس ها و کمی آرایش کردن ...لباس مورد نظرش رو برای امشب پوشید ...
کمی وسایل پذیرایی رو آماده کرد و جلو تلویزیون نشست تا فیلم ترسناک ببینه...یکی دیگه از علایقش!...فیلم های ترسناک و ماورایی ،جنایی و خشن(دقیقا ژانر مورد علاقه من)
کم کم زنگ در به صدا در اومد فیلم رو Stop کرد و در رو باز کرد ...
ات:بفرمایید تو آقایون ...(لبخند)...
پسرا با زناشون یکی یکی وارد شدند
میا زن جین:اوه ا.تتت دلم برات تنگ شده بود دخترر...
محکم تو بغل ا.ت رفت ...
پسرا رو مبل نشستند
ادامه کامنت
#bts#army#BTS#ARMY#fake#NAMJOON#BANGTN
۱۴.۳k
۰۱ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.