اشتباه خاص!
اشتباه خاص!
پارت⁹
+:ا..اما تو اونو کشتی!..مگه قرار نبود ب من آسیب بزنی؟..
-:ب تو؟..من ک نگفتم واسه مردن تو..اسمت رو شنیدی؟..
+:بدون حرفی فقط ب استخون پاش زل زده بود ک حتی نمیتونست تکون بخوره..اونو میبره بیمارستان؟..
-:بش نگاهی انداخت...پاشو بریم طبقه بالا...و بی اهمیت داشت پیشبند و دستکش های خونی ش رو در میورد..
+:با سختی فقط میتونست یکم تکون بخوره.. ولی استخون هاش شکسته بودن بخاطر ضربه میله...فقط بدون حرفی ب مرد زل زده بود..
اما من نمیتونم بلند بشم..
-:هایش....مرد ک نیمه برهنه سمتش میومد..پسر رو براید استایل بغل کرد..و ب سمت اتاقش رفت..
اونو روی تخت گزاشت..و لباس پسر رو در آورد..بازم محن تماشای بدن سفید پسر بود..
ام..میرم واست لباس بیارم!..
+:حال پسر وحشتناک بد شده بود..سرش گیج میرفت.. بوی خون حالش رو بد کرده بود..تا خواست اسم مرد رو بیاره با بستن چشاش حرفش تو دهنش ماسید..
تهی..
-:بیا واست لباس اور...خوابیدی؟..خداوکیلی؟..چقد سریع..فک میکردم درد داری!...تا خواست از اتاق به بیرون..با سرفه ی پسر سر جاش میخکوب شد..
-:ه..هی..حالت خوبه؟!...سریع اومد پیشش..
-:ی..یاا جونگکوک....سوهووو...این چش شده؟؟
×:با شتاب وارد اتاق مرد شد..چیه نصف شب خونه رو گزاشتی رو سرت؟!...
-:با شوک بش نگا کرد:این چش شده؟..باید بکنمش؟..اینطوری حالش بهتر میشه؟؟..
×:با ترس سریع اومد کنار تخت..با عصبانیت ب ته نگا کرد..*مردک میفهمی چی میگی؟؟..این چرا پاهاش اینقد کبوده؟..اگه میخواستی بگایی ش ..ک ده بار تا الان صداتون تا طبقه های پایین هم میومد..*عجب بحث شگفت انگیزی🥹🎀*..اون لیوان آب رو بده من!..
-:سریع بهش داد..مرد دیگه دربرابر پسر تبدیل ب یه بچه ب ترسو شده بود..
×:کمی اون آب رو روی صورت جونککوک ریخت..تا بلکه شاید کمکی کنه...اما هیج اتفاقی نیوفتاد...مرتیکه میدونی اصن چی شد؟؟
-:با صدای لرزون جواب داد..*ها؟!..من؟..من نمیدونم خواستم براش لباس بیارم اما دیدم بیهوش شده!..سوهو حالش خوب میشه؟؟!..
×:اره..فکنم فقط فشارش افتاده..ب خدمتکارا میگم حواسشون بش باشه!...تو فقط برو بیرون..بیا ببینم ک چرا پای این اینقد کبود شده!..تا همین امروز صب ک حالش خوب بود....بلند شد و ب سمت در اتاق رفت...سریع بیا!!..
-:هوفف..باشه اومدم!...رفت سمت پسر..و پتویی روش گزاشت...اروم بهش خیره شد..واقعا نمیخواستم اینطوری ش...چیی؟..من دارم چه شری میگم؟...هوفف گوه توش اصن..اصن بیدار نشه ب جهنم...بلند شد و ب سمت سوهو اومد و ب سمت هال رفتن نشستن روی مبل های چرمی..
×:پس توضیحات؟؟!
-:پاشو شکوندم...درحالی ک با بی تفاوتی نگاش میکرد..
×:با حرص جواب داد...زدی پاشو شکوندی؟!..
-:اره؟...
×:..
...
قراره خیلی سمی بشه!..
² تا کامنت*غیر تکراری*
¹⁰ تا لایک..
پارت⁹
+:ا..اما تو اونو کشتی!..مگه قرار نبود ب من آسیب بزنی؟..
-:ب تو؟..من ک نگفتم واسه مردن تو..اسمت رو شنیدی؟..
+:بدون حرفی فقط ب استخون پاش زل زده بود ک حتی نمیتونست تکون بخوره..اونو میبره بیمارستان؟..
-:بش نگاهی انداخت...پاشو بریم طبقه بالا...و بی اهمیت داشت پیشبند و دستکش های خونی ش رو در میورد..
+:با سختی فقط میتونست یکم تکون بخوره.. ولی استخون هاش شکسته بودن بخاطر ضربه میله...فقط بدون حرفی ب مرد زل زده بود..
اما من نمیتونم بلند بشم..
-:هایش....مرد ک نیمه برهنه سمتش میومد..پسر رو براید استایل بغل کرد..و ب سمت اتاقش رفت..
اونو روی تخت گزاشت..و لباس پسر رو در آورد..بازم محن تماشای بدن سفید پسر بود..
ام..میرم واست لباس بیارم!..
+:حال پسر وحشتناک بد شده بود..سرش گیج میرفت.. بوی خون حالش رو بد کرده بود..تا خواست اسم مرد رو بیاره با بستن چشاش حرفش تو دهنش ماسید..
تهی..
-:بیا واست لباس اور...خوابیدی؟..خداوکیلی؟..چقد سریع..فک میکردم درد داری!...تا خواست از اتاق به بیرون..با سرفه ی پسر سر جاش میخکوب شد..
-:ه..هی..حالت خوبه؟!...سریع اومد پیشش..
-:ی..یاا جونگکوک....سوهووو...این چش شده؟؟
×:با شتاب وارد اتاق مرد شد..چیه نصف شب خونه رو گزاشتی رو سرت؟!...
-:با شوک بش نگا کرد:این چش شده؟..باید بکنمش؟..اینطوری حالش بهتر میشه؟؟..
×:با ترس سریع اومد کنار تخت..با عصبانیت ب ته نگا کرد..*مردک میفهمی چی میگی؟؟..این چرا پاهاش اینقد کبوده؟..اگه میخواستی بگایی ش ..ک ده بار تا الان صداتون تا طبقه های پایین هم میومد..*عجب بحث شگفت انگیزی🥹🎀*..اون لیوان آب رو بده من!..
-:سریع بهش داد..مرد دیگه دربرابر پسر تبدیل ب یه بچه ب ترسو شده بود..
×:کمی اون آب رو روی صورت جونککوک ریخت..تا بلکه شاید کمکی کنه...اما هیج اتفاقی نیوفتاد...مرتیکه میدونی اصن چی شد؟؟
-:با صدای لرزون جواب داد..*ها؟!..من؟..من نمیدونم خواستم براش لباس بیارم اما دیدم بیهوش شده!..سوهو حالش خوب میشه؟؟!..
×:اره..فکنم فقط فشارش افتاده..ب خدمتکارا میگم حواسشون بش باشه!...تو فقط برو بیرون..بیا ببینم ک چرا پای این اینقد کبود شده!..تا همین امروز صب ک حالش خوب بود....بلند شد و ب سمت در اتاق رفت...سریع بیا!!..
-:هوفف..باشه اومدم!...رفت سمت پسر..و پتویی روش گزاشت...اروم بهش خیره شد..واقعا نمیخواستم اینطوری ش...چیی؟..من دارم چه شری میگم؟...هوفف گوه توش اصن..اصن بیدار نشه ب جهنم...بلند شد و ب سمت سوهو اومد و ب سمت هال رفتن نشستن روی مبل های چرمی..
×:پس توضیحات؟؟!
-:پاشو شکوندم...درحالی ک با بی تفاوتی نگاش میکرد..
×:با حرص جواب داد...زدی پاشو شکوندی؟!..
-:اره؟...
×:..
...
قراره خیلی سمی بشه!..
² تا کامنت*غیر تکراری*
¹⁰ تا لایک..
۹.۷k
۱۴ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.