فیک تقدیر پارت 8
میا ویو
بوی خون همه جارو فرا گرفته بود و به سختی میشد نفس کشید.. اما برای بونگی اسون ترین کار بود.. توی همچین زمانی.. همچین هوایی و همچین جایی عشقشو کشتن..
خیلی برای بونگی سخت بود ک هم گذشته رو تحمل کنه هم از دوستای صمیمیش ک از برادراشم باارزش تر بودن و عشقش محافظت کنه... (ناموصا چقد عجیب نوشتم. بخدا عجیب نوشتن ت کار من نیس😂✨)
پایان میا ویو
ا/ت ویو
خدم دیوونه شدم اون گاوم(لیا رو میگه😂😂) از من دیوونه تر شده
مادرم دراومد اینقد گریه کرده و من دلداریش دادم://
خدم وقت نگردم سرمو بخارونم چ برسه به اینکه گریه کنم:///
بخدا اگه یبار دیه گریه کنه سرمو ب بیابون میزنم:/
پایان ا/ت ویو
لیا:هق هق ا/ت شیی ت چرا گریه نمیکنی بی فانوسسسس
ا/ت:ت ی دودیقه گریه نکنی منم گریه میکنم.
لیا:اخه چجوری گریه نکنم. کوکیمو میخاممممم
(زنگ خوردن گوشی لیا و ا/ت)
لیا:جیغغغغغ کوکهههه
ا/ت:خفه بابا یونگیمههههه
(جواب دادن)
یونگی:ا/ت شی ببین ی ادرس واست میفرسم حتما بیا اونجا من و کوک گیر افتادیم به کمکتون نیاز داریم
ا/ت:(با تعجب و لرزش صدا) ب... با..ش
(کوک هم همینو گفت)
(ی ساعت بعد)
ا/ت ویو
وای چقدر بوی خون زیاده
داره حالمو بهم میزنه!
وایسا ببینم.. چی؟!
اون ج.. جنازه یوناست؟
امکان نداره...
پایان ا/ت ویو
ا/ت:ل... لیا...
لیا:هوم..
ا/ت:او... ن ی.. یونا نیست؟
لیا:واااات خودشه! از 4 سال پیش محو شد..
ا/ت:(ی اشک از چشماش اومد ک صدای یونگی اونو به خودش اورد)
یونگی:ا.. اون ی.. یوناست؟
ا/ت:نگو دوس پسر یونا تو بودی یونگی!
یونگی:نگو شما دوتاهم دوستای صمیمیش بودین!
بچها الان باید برم کلاس
ادامشو عصر میزارم
بایی
بوی خون همه جارو فرا گرفته بود و به سختی میشد نفس کشید.. اما برای بونگی اسون ترین کار بود.. توی همچین زمانی.. همچین هوایی و همچین جایی عشقشو کشتن..
خیلی برای بونگی سخت بود ک هم گذشته رو تحمل کنه هم از دوستای صمیمیش ک از برادراشم باارزش تر بودن و عشقش محافظت کنه... (ناموصا چقد عجیب نوشتم. بخدا عجیب نوشتن ت کار من نیس😂✨)
پایان میا ویو
ا/ت ویو
خدم دیوونه شدم اون گاوم(لیا رو میگه😂😂) از من دیوونه تر شده
مادرم دراومد اینقد گریه کرده و من دلداریش دادم://
خدم وقت نگردم سرمو بخارونم چ برسه به اینکه گریه کنم:///
بخدا اگه یبار دیه گریه کنه سرمو ب بیابون میزنم:/
پایان ا/ت ویو
لیا:هق هق ا/ت شیی ت چرا گریه نمیکنی بی فانوسسسس
ا/ت:ت ی دودیقه گریه نکنی منم گریه میکنم.
لیا:اخه چجوری گریه نکنم. کوکیمو میخاممممم
(زنگ خوردن گوشی لیا و ا/ت)
لیا:جیغغغغغ کوکهههه
ا/ت:خفه بابا یونگیمههههه
(جواب دادن)
یونگی:ا/ت شی ببین ی ادرس واست میفرسم حتما بیا اونجا من و کوک گیر افتادیم به کمکتون نیاز داریم
ا/ت:(با تعجب و لرزش صدا) ب... با..ش
(کوک هم همینو گفت)
(ی ساعت بعد)
ا/ت ویو
وای چقدر بوی خون زیاده
داره حالمو بهم میزنه!
وایسا ببینم.. چی؟!
اون ج.. جنازه یوناست؟
امکان نداره...
پایان ا/ت ویو
ا/ت:ل... لیا...
لیا:هوم..
ا/ت:او... ن ی.. یونا نیست؟
لیا:واااات خودشه! از 4 سال پیش محو شد..
ا/ت:(ی اشک از چشماش اومد ک صدای یونگی اونو به خودش اورد)
یونگی:ا.. اون ی.. یوناست؟
ا/ت:نگو دوس پسر یونا تو بودی یونگی!
یونگی:نگو شما دوتاهم دوستای صمیمیش بودین!
بچها الان باید برم کلاس
ادامشو عصر میزارم
بایی
۸.۰k
۲۱ اسفند ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.