خواننده شیطون پارت60
#خواننده_شیطون #پارت60
«نامجون»
مدیر:بیا داخل
من:شرمنده که مزاحم شدم راستش یه سوال..
مدیر:راستی نامجون باید آماده شین برایی تبلیغ یه لباس از مارکPuma همتون
من:بلع فهمیدم اما یع سوال داشتم
مدیر:پس زود تر آماده شین که برین فک کنم عکس برداری و.تبلیغش تا فردا ادامه داره زود تر راه بیفتیم زود ترم برمیگردیم
من:هوف باشه چشم بااجازه
مدیر:میتونی بری
اعصابم داغون بود بدم میومد سوالی بی جواب داشته باشم که بع یکی محکم برخورد کردم برای اینکه نیفته دستمو دور کمرش حلقه کردم
*حالت خوبه؟!
من:اوه آنی متاسفم فکرم درگیر بود
آنیسا:میخوایی بگی چی فکرتو درگیر کردع؟
نگاش کردم اون نیمچه لبخندی که بهم میگفت بهم بگو گوش خوبیم زد بهم
من:شاید آره شایدم نه
آنیسا:دوز فضولیم زد بالا بریم بگو
آستین کتمو گرفت کشید برد رویی راه پله بیرونی که منظره اش تقریبا جذاب بود نشست روپله ها منم به نرده ها تکیه زدم تیپش مثل همیشه نسبتا پسرونه بود شلوار قدنود مشکی یه لباس چهارخونه قرمز مشکی کفش نیم بوت قرمز موهاشم که دیگه تا زیر شونه هاش اومده رو بالایی سرش دم اسبی بسته بود معصوم اما به معنی واقعی کیوت و سک،سی بود گوشیمو در آوردم و توحالت نیم رخش به سمت دیگع زل زده بود ازش عکس گرفتم
آنیسا:خوب میخوایی بگی یا قصد داری با گوشیت کار کنی
من:امروز قراره تا فردا برای تبلیغ مارک پوما بریم
آنیسا:چه؟ یعنی من تواون خونه تنهام؟!
من:برو خونه یکی از دخترا
آنیسا:نه زشته سر میکنم یه جوری
من:میترسی؟!
آنیسا:نه بعضی از روزایی مخصوصی ازسال پیش روانشناسم رفتم درمان نمیشه نمیدونم چرا
من:خلاصه ترسیدی زنگ بزن ما میایم یا میگیم.تورو بیارن
آنیسا:نه لازم نیست اوف خیلی خسته ام دلم میخواد این چند روز به تولدم خوش بگذرونم
من:الآن مثلا گفتی که برات کادو آماده کنیم
آنیسا:نه بوخدا فک کردم میدونین بعدم کادو نمیخوام میخوام؟ایا؟
من:اینجوری به نظر میاد!
آنیسا:یاا نخیرم اصلا ابدا هرگز راستی نامجون یه سوال
بهش خیرع شدم کمی نگرانی داشت و این حالت یهویش نمیدونم حس خوبی بهش نداشتم
من:بپرس
آنیسا:زندگی واقعی از نظر تو چیه؟!
من:اممم
واقعا یعنی چی؟سوالاتش بد بعضی اوقات فکر برانگیز بود
من:خودت تو چی میبینی؟
آنیسا:زندگی یعنی تو بدترین شرایط روحی و جسمانی و روانی بخندی توروزایی بد خوش بگذرونی روزایی خوش خوش تر باشی همیشع امید داشته باشی همه چی یه روز خوب میشه وبرایی رسیدن به این امید بجنگی من زندگی رو این میبینم
تاحالا ازخودت پرسیدع بودی
من:راستش آره ولی زیاد روش تمرکز نکرده بودم
آنیسا:یه بار فک کن ببین چیا داری که بهشون ببالی و چیارو نداری اگه داشته هات چربید به نظرم داری زندگی میکنی من برم سردمه
من:باشه بای
«نامجون»
مدیر:بیا داخل
من:شرمنده که مزاحم شدم راستش یه سوال..
مدیر:راستی نامجون باید آماده شین برایی تبلیغ یه لباس از مارکPuma همتون
من:بلع فهمیدم اما یع سوال داشتم
مدیر:پس زود تر آماده شین که برین فک کنم عکس برداری و.تبلیغش تا فردا ادامه داره زود تر راه بیفتیم زود ترم برمیگردیم
من:هوف باشه چشم بااجازه
مدیر:میتونی بری
اعصابم داغون بود بدم میومد سوالی بی جواب داشته باشم که بع یکی محکم برخورد کردم برای اینکه نیفته دستمو دور کمرش حلقه کردم
*حالت خوبه؟!
من:اوه آنی متاسفم فکرم درگیر بود
آنیسا:میخوایی بگی چی فکرتو درگیر کردع؟
نگاش کردم اون نیمچه لبخندی که بهم میگفت بهم بگو گوش خوبیم زد بهم
من:شاید آره شایدم نه
آنیسا:دوز فضولیم زد بالا بریم بگو
آستین کتمو گرفت کشید برد رویی راه پله بیرونی که منظره اش تقریبا جذاب بود نشست روپله ها منم به نرده ها تکیه زدم تیپش مثل همیشه نسبتا پسرونه بود شلوار قدنود مشکی یه لباس چهارخونه قرمز مشکی کفش نیم بوت قرمز موهاشم که دیگه تا زیر شونه هاش اومده رو بالایی سرش دم اسبی بسته بود معصوم اما به معنی واقعی کیوت و سک،سی بود گوشیمو در آوردم و توحالت نیم رخش به سمت دیگع زل زده بود ازش عکس گرفتم
آنیسا:خوب میخوایی بگی یا قصد داری با گوشیت کار کنی
من:امروز قراره تا فردا برای تبلیغ مارک پوما بریم
آنیسا:چه؟ یعنی من تواون خونه تنهام؟!
من:برو خونه یکی از دخترا
آنیسا:نه زشته سر میکنم یه جوری
من:میترسی؟!
آنیسا:نه بعضی از روزایی مخصوصی ازسال پیش روانشناسم رفتم درمان نمیشه نمیدونم چرا
من:خلاصه ترسیدی زنگ بزن ما میایم یا میگیم.تورو بیارن
آنیسا:نه لازم نیست اوف خیلی خسته ام دلم میخواد این چند روز به تولدم خوش بگذرونم
من:الآن مثلا گفتی که برات کادو آماده کنیم
آنیسا:نه بوخدا فک کردم میدونین بعدم کادو نمیخوام میخوام؟ایا؟
من:اینجوری به نظر میاد!
آنیسا:یاا نخیرم اصلا ابدا هرگز راستی نامجون یه سوال
بهش خیرع شدم کمی نگرانی داشت و این حالت یهویش نمیدونم حس خوبی بهش نداشتم
من:بپرس
آنیسا:زندگی واقعی از نظر تو چیه؟!
من:اممم
واقعا یعنی چی؟سوالاتش بد بعضی اوقات فکر برانگیز بود
من:خودت تو چی میبینی؟
آنیسا:زندگی یعنی تو بدترین شرایط روحی و جسمانی و روانی بخندی توروزایی بد خوش بگذرونی روزایی خوش خوش تر باشی همیشع امید داشته باشی همه چی یه روز خوب میشه وبرایی رسیدن به این امید بجنگی من زندگی رو این میبینم
تاحالا ازخودت پرسیدع بودی
من:راستش آره ولی زیاد روش تمرکز نکرده بودم
آنیسا:یه بار فک کن ببین چیا داری که بهشون ببالی و چیارو نداری اگه داشته هات چربید به نظرم داری زندگی میکنی من برم سردمه
من:باشه بای
۱۱.۲k
۱۱ آبان ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.