گل زخمی پارت ۱
گل زخمی پارت ۱
مثل همیشه با بی حوصلگی از خواب بیدار شدم تو بچگی مادرم رو از دست دادم و با پدرم زندگی میکنم اون یه قمار باز و یه مافیاست همیشه میبازه کم مونده فقط خونمونو از دست بدیم من یه آدم سرد و بی اهمیتم درواقع چیزی تو زندگی برام مهم نیست امشبم مهمون داشتیم و نمیدونستم کیه نمیخواستم تو اون مهمونی فاکی باشم ولی با اصرار پدرم که آبروش نره قبول کردم ساعت پنج بود مهمونامون ساعت ۷ میومدن تا اون موقع وقت داشتم به خودم برسم پس یه حموم چند دقیقه ای رفتم موهایه خرمایه بلندم که تا باسنم بود رو خشک کردم و بالایی بستم ساعت شیش بود کم کم حاضر شدم یه لباس خوب پوشیدم زیاد باز دوست نداشتم آرایشمو کردم و حاضر بودم تا مهمونا بیان با صدای زنگ در سریع رفتم پایین کنار پدرم وایسادم بابا:حواستو جمع کن نمیخوام آبرومون پیششون بره من:چشم خدمتکار در و باز کرد و مرد میان سال ولی در این حال خوشتیپ وارد شد با اصایی که تو دستش بود وارد شد و سالم کرد جلو رفتم و بهشون دست دادم همون موقع پسری خوش قیافه تر از اون ولی چهره سردی داشت پشت سرش اومد به اون هم سلام کردم نگاهی بهم کرد و با نیش خند جوابمو داد رویه مبل روبه رویه هم نشستیم(علامت ها:ا.ت+ کوک- آقای جئون• آقای مین/)
•:دخترتون خیلی زیبا هستن خنده ای کردم و گفتم +:نظر لطفتونه آقا •:چقدر با ادب برعکس باباتی لبخند فیکی زدم پدرم مشغول حرف زدن با جناب جئون شد و پسری که جلو روم نشسته بود نگاه سنگینی روم احساس میکردم
مثل همیشه با بی حوصلگی از خواب بیدار شدم تو بچگی مادرم رو از دست دادم و با پدرم زندگی میکنم اون یه قمار باز و یه مافیاست همیشه میبازه کم مونده فقط خونمونو از دست بدیم من یه آدم سرد و بی اهمیتم درواقع چیزی تو زندگی برام مهم نیست امشبم مهمون داشتیم و نمیدونستم کیه نمیخواستم تو اون مهمونی فاکی باشم ولی با اصرار پدرم که آبروش نره قبول کردم ساعت پنج بود مهمونامون ساعت ۷ میومدن تا اون موقع وقت داشتم به خودم برسم پس یه حموم چند دقیقه ای رفتم موهایه خرمایه بلندم که تا باسنم بود رو خشک کردم و بالایی بستم ساعت شیش بود کم کم حاضر شدم یه لباس خوب پوشیدم زیاد باز دوست نداشتم آرایشمو کردم و حاضر بودم تا مهمونا بیان با صدای زنگ در سریع رفتم پایین کنار پدرم وایسادم بابا:حواستو جمع کن نمیخوام آبرومون پیششون بره من:چشم خدمتکار در و باز کرد و مرد میان سال ولی در این حال خوشتیپ وارد شد با اصایی که تو دستش بود وارد شد و سالم کرد جلو رفتم و بهشون دست دادم همون موقع پسری خوش قیافه تر از اون ولی چهره سردی داشت پشت سرش اومد به اون هم سلام کردم نگاهی بهم کرد و با نیش خند جوابمو داد رویه مبل روبه رویه هم نشستیم(علامت ها:ا.ت+ کوک- آقای جئون• آقای مین/)
•:دخترتون خیلی زیبا هستن خنده ای کردم و گفتم +:نظر لطفتونه آقا •:چقدر با ادب برعکس باباتی لبخند فیکی زدم پدرم مشغول حرف زدن با جناب جئون شد و پسری که جلو روم نشسته بود نگاه سنگینی روم احساس میکردم
۱۶.۶k
۱۸ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.