هیولای اتاق من (PART 4)
(PART4)
ویو ات
با برخورد نور توی چشمام چشمام را اروم باز کردم و دیدم لیا یه میلی مار صورتم با پا پرتش کردم پایین یادم نبود منا لیا توی یه اتاق میخوابیم چون دو تا اتاق داریم
ات:جیییییغ با پا زد تو شکم لیا لیا با کمر افتاد پایین
لیا: چه مزگته اشغال کمرم شکست
ات: اصلا می دانی چقدر با صورتم فاصله داشتی اشغال گاو
لیا: کثافت کمرم. خورد شد
ات: الاغ پاشو لباسات را بپوش بریم اون، خانه جدیده
لیا: اخ برو همه را بیدار کن
ات: باشه
ویو ات
رفتم از اشپزخانه یه پارچ اب یخ اوردم و رفتم سمت اتاق سنا و دنیز و هانا رفتم رو ستاشون اب ریختم که مثل جت بلند شندند و جیغ زدند منم از خنده داشتم میمردم که ستاشون با دمپایی افتادن دنبالم کل خانه را دور زدیم که من پام گیر کرد و سرم خورد به میز اونا هم دمپایی هاشون را پرت کردند کلا نابود شدم رفتم تو اتاقم و لباسامون را پوشیدیم و رفتیم تو اشپزخانه قهوه خوردیم و رفتیم وسایلمون را گذاشتیم تو ماشین و راه افتادیم اون خانه بیرون شهر بود خیلی دور بود رفتم و رسیدیم دم در اون خانه وایسادیم خانه نبود که برا خودش عمارت بود اما شبیه به عمارت متروکه ها بود رفتیم جلوی در و در ها را یه حل دادیم که باز شد و یه صدای خیلی بدی ایجاد کرد ماشین را بردیم تو خیلی اروم رفتیم رسیدیم به در اصلی پیاده شدیم در را باز کردیم و رفتیم تو وقتی در را باز کردیم گرد و غبار توی هوا پخش شد و همه ما سرفه کردیم رفتیم جلو تر همه جا پر خاک بود به راه پله ها رسیدیم ازشون رفتیم بالا رسیدیدم به پنجتا اتاق که همهمون رفتیم اتاق ها را دیدیم من اتاقی که وسط بود و بزرگتر بود را برداشتم و شروع کردیم به تمیز کاری عمارت بعد از ۱۰ ساعت خانه تمیز شد توی اتاق من یه اینه ی قدی بود که روش یه پارچه مشکی گذاشته شده بود پارچه را برداشتم اینه را دیدیم خودم را توش نگاه کردم که یکی پشت سر من با دستای خونی وایساده بود برگشتم اما
ویو ات
با برخورد نور توی چشمام چشمام را اروم باز کردم و دیدم لیا یه میلی مار صورتم با پا پرتش کردم پایین یادم نبود منا لیا توی یه اتاق میخوابیم چون دو تا اتاق داریم
ات:جیییییغ با پا زد تو شکم لیا لیا با کمر افتاد پایین
لیا: چه مزگته اشغال کمرم شکست
ات: اصلا می دانی چقدر با صورتم فاصله داشتی اشغال گاو
لیا: کثافت کمرم. خورد شد
ات: الاغ پاشو لباسات را بپوش بریم اون، خانه جدیده
لیا: اخ برو همه را بیدار کن
ات: باشه
ویو ات
رفتم از اشپزخانه یه پارچ اب یخ اوردم و رفتم سمت اتاق سنا و دنیز و هانا رفتم رو ستاشون اب ریختم که مثل جت بلند شندند و جیغ زدند منم از خنده داشتم میمردم که ستاشون با دمپایی افتادن دنبالم کل خانه را دور زدیم که من پام گیر کرد و سرم خورد به میز اونا هم دمپایی هاشون را پرت کردند کلا نابود شدم رفتم تو اتاقم و لباسامون را پوشیدیم و رفتیم تو اشپزخانه قهوه خوردیم و رفتیم وسایلمون را گذاشتیم تو ماشین و راه افتادیم اون خانه بیرون شهر بود خیلی دور بود رفتم و رسیدیم دم در اون خانه وایسادیم خانه نبود که برا خودش عمارت بود اما شبیه به عمارت متروکه ها بود رفتیم جلوی در و در ها را یه حل دادیم که باز شد و یه صدای خیلی بدی ایجاد کرد ماشین را بردیم تو خیلی اروم رفتیم رسیدیم به در اصلی پیاده شدیم در را باز کردیم و رفتیم تو وقتی در را باز کردیم گرد و غبار توی هوا پخش شد و همه ما سرفه کردیم رفتیم جلو تر همه جا پر خاک بود به راه پله ها رسیدیم ازشون رفتیم بالا رسیدیدم به پنجتا اتاق که همهمون رفتیم اتاق ها را دیدیم من اتاقی که وسط بود و بزرگتر بود را برداشتم و شروع کردیم به تمیز کاری عمارت بعد از ۱۰ ساعت خانه تمیز شد توی اتاق من یه اینه ی قدی بود که روش یه پارچه مشکی گذاشته شده بود پارچه را برداشتم اینه را دیدیم خودم را توش نگاه کردم که یکی پشت سر من با دستای خونی وایساده بود برگشتم اما
۳.۷k
۱۷ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.