خیانت
#خیانت
#pt4
دخترک آروم سرشو بالا آورد ولی همش سعی میکرد چشاشو بدزده
_اسمت چیه
+م من ک کارینا هستم
_کارت خوب بود ولی دیگه قرار نیست رویه اون سن باشی
+م م ممنونم آقا
و کوک از اونجا رفت بعد از اون کوک هر شب مخفیانه موقع بسته شدن بار میرفت به دیدن کارینا تازه فهمیده بود چقدر اون دختر و خندهاش باعث آرامشش بود هرشب با دست گل به دیدنش میرفت تا وقتی که کارینا اون شاخه گلایه رز رو نمیدونست کجا بزاره حقوقش بیشتر شده بود و تونست باهاش یه خونه کوچیک آپارتمانی خرید دخترک تو خونه جدیدش مشغول غذا خوردن بود و بعد از غذا لباس خوابشو عوض کرد که در خونش به صدا در اومد بدون اینکه به چشمی نگاه کنه با همون سر و وضع به سمت در رفت لباس خواب کارینا جوری بود که یزره از خط سینش پیدا بود در و باز کرد که با دیدن دوباره کوک تعجب کرد ولی چشمایه کوک ناگهان به سمت جایه دیگه رفت کارینا که متوجه شده بود سریع در و رو کوک بست و دستشو رو دهنش گذاشت هی غر غر میکرد ولی نمیدونست کوک صداشو میشنوه کارینا با فکر کردن به اینکه کوک پشت دره چاره ای نداشت جز اینکه در و واسش باز کنه و لبخندی زد
+خوش اومدی جونگ کوک شی
کارینا با دیدن همسایه فوضولش که پیرزن خرفتی بود سریع یقه کوک رو محکم گرفت کشید تو و در و بست سرشو برگردوند و به کوک نگاه کرد که با چشمایه خمار بهش نگاه میکرد کارینا خواست از کوک جدا شه ولی کوک مانع شد صورتشو نزدیک صورت دخترک کرد که در خونش به صدا در اومد کارینا از کوک جدا شد و سمت در رفت خواست باز کنه که با اعتراض کوک برخورد کرد
_صبر کن با اون وضعیت نرو
+ها ولی نمیشه مطمئنم همسایه فوضولمه
_خب باشه قرار نیست به کسی ربطی داشته باشه
کوک کارینارو برد عقب و خودش در و باز کرد و جلو در ظاهر شد
با دیدن پیرزنی یه ابروهاشو بالا داد
_بفرمایید؟
¥با کارینا کار داشتم
_حرفت چیه بگو بهش بگم؟
¥یااا چقدر تو بی ادبی پسر میگم با کارینا کار دارم نکنه دوست پسرشی
_مشکلی داری
¥یااا کارینا تو مگه به من قول ندادی با پسرم ازدواج کنی
#pt4
دخترک آروم سرشو بالا آورد ولی همش سعی میکرد چشاشو بدزده
_اسمت چیه
+م من ک کارینا هستم
_کارت خوب بود ولی دیگه قرار نیست رویه اون سن باشی
+م م ممنونم آقا
و کوک از اونجا رفت بعد از اون کوک هر شب مخفیانه موقع بسته شدن بار میرفت به دیدن کارینا تازه فهمیده بود چقدر اون دختر و خندهاش باعث آرامشش بود هرشب با دست گل به دیدنش میرفت تا وقتی که کارینا اون شاخه گلایه رز رو نمیدونست کجا بزاره حقوقش بیشتر شده بود و تونست باهاش یه خونه کوچیک آپارتمانی خرید دخترک تو خونه جدیدش مشغول غذا خوردن بود و بعد از غذا لباس خوابشو عوض کرد که در خونش به صدا در اومد بدون اینکه به چشمی نگاه کنه با همون سر و وضع به سمت در رفت لباس خواب کارینا جوری بود که یزره از خط سینش پیدا بود در و باز کرد که با دیدن دوباره کوک تعجب کرد ولی چشمایه کوک ناگهان به سمت جایه دیگه رفت کارینا که متوجه شده بود سریع در و رو کوک بست و دستشو رو دهنش گذاشت هی غر غر میکرد ولی نمیدونست کوک صداشو میشنوه کارینا با فکر کردن به اینکه کوک پشت دره چاره ای نداشت جز اینکه در و واسش باز کنه و لبخندی زد
+خوش اومدی جونگ کوک شی
کارینا با دیدن همسایه فوضولش که پیرزن خرفتی بود سریع یقه کوک رو محکم گرفت کشید تو و در و بست سرشو برگردوند و به کوک نگاه کرد که با چشمایه خمار بهش نگاه میکرد کارینا خواست از کوک جدا شه ولی کوک مانع شد صورتشو نزدیک صورت دخترک کرد که در خونش به صدا در اومد کارینا از کوک جدا شد و سمت در رفت خواست باز کنه که با اعتراض کوک برخورد کرد
_صبر کن با اون وضعیت نرو
+ها ولی نمیشه مطمئنم همسایه فوضولمه
_خب باشه قرار نیست به کسی ربطی داشته باشه
کوک کارینارو برد عقب و خودش در و باز کرد و جلو در ظاهر شد
با دیدن پیرزنی یه ابروهاشو بالا داد
_بفرمایید؟
¥با کارینا کار داشتم
_حرفت چیه بگو بهش بگم؟
¥یااا چقدر تو بی ادبی پسر میگم با کارینا کار دارم نکنه دوست پسرشی
_مشکلی داری
¥یااا کارینا تو مگه به من قول ندادی با پسرم ازدواج کنی
۱۳.۸k
۲۹ اردیبهشت ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.