𝙿𝙰𝚁𝚃 ³
𝙻𝙾𝚂𝚃 𝙷𝙴𝙰𝚁𝚃
جونگکوک: بهتره تو به فکر خودت باشی ، اون هرچقدرم که زیبا باشه ولی تایپ من نیست
راوی: از جمع اونا دور شد رفت سمت کلاسش...
وارد که شد پشت میز نشست و بدون توجه به معلم سرشو گذاشت رو میز و خوابید.
با صدای زنگ چشماشو باز کرد ، حس سنگینی ای که داشت بلند شدنو براش سخت میکرد اما به هزار زحمت بلند شد ، یکی از بچه ها به سمتش اومد و حالشو پرسید ولی بخاطر سرگیجه تعادلشو از دست داد و افتاد.
سریع کولش کردن و به سمت اتاق بهیاری بردن.
ا/ت که مشغول کاراش بود با باز شدن ناگهانی در سمتش برگشت و رفت پیش بچه ها
با دیدن جونگکوک شک شد و از بقیه خواست تا اونو بزارن رو تخت
ا/ت: چه اتفاقی افتاده؟
چانگووک: سر کلاس خوابیده بود وقتی بیدار شد رنگش پریده بود و سرش گیج میرفت که یهو غش کرد
ا/ت: زنگ پیش با من صحبت کرد ، چیشد که یهو حالش بد شد.....چیزی خورده؟
چانگووک: نمیدونم ، من زنگ پیش پیشش نبودم
ا/ت: احتمالا فشارش افتاده....چانگووک تو میتونی بری دیگه ، ممنون
چانگووک: باشه ، اگه کاری از من بر میاد بهم خبر بدین
ا/ت: ازت ممنونم
راوی: ا/ت سرمی رد به جونگکوک زد و کنارش رو تخت نشست و به روبه روش نگاه میکرد...
جونگکوک: ا...ا/ت ، تویی
ا/ت: آره منم کوک....حالت خوبه
جونگکوک: میشه از پیشم نری؟
ا/ت: من همینجا ام
جونگکوک: ا/ت
ا/ت: پرستار لی هستم
راوی: کوک با چشمای خمار به ا/ت نگاه میکرد ، نمیدونست الان باید چیکار کنه برای همین دیگه چیزی نگفت
ا/ت: چرا این طوری شدی؟
جونگکوک: بخاطر آلرژیه ، تو این فصل همیشه این طوری میشم
ا/ت: حتما پیش یه متخصص برو
جونگکوک: با....شه
ا/ت: هروقت سرمت تموم شد میتونی بری
جونگکوک: میتونم یه چیزی بهت بگم ا/ت....منظورم خانم لی
ا/ت:...؟
•ادامه دارد•
▪︎قلب گمشده▪︎
"like" ⁵⁰
جونگکوک: بهتره تو به فکر خودت باشی ، اون هرچقدرم که زیبا باشه ولی تایپ من نیست
راوی: از جمع اونا دور شد رفت سمت کلاسش...
وارد که شد پشت میز نشست و بدون توجه به معلم سرشو گذاشت رو میز و خوابید.
با صدای زنگ چشماشو باز کرد ، حس سنگینی ای که داشت بلند شدنو براش سخت میکرد اما به هزار زحمت بلند شد ، یکی از بچه ها به سمتش اومد و حالشو پرسید ولی بخاطر سرگیجه تعادلشو از دست داد و افتاد.
سریع کولش کردن و به سمت اتاق بهیاری بردن.
ا/ت که مشغول کاراش بود با باز شدن ناگهانی در سمتش برگشت و رفت پیش بچه ها
با دیدن جونگکوک شک شد و از بقیه خواست تا اونو بزارن رو تخت
ا/ت: چه اتفاقی افتاده؟
چانگووک: سر کلاس خوابیده بود وقتی بیدار شد رنگش پریده بود و سرش گیج میرفت که یهو غش کرد
ا/ت: زنگ پیش با من صحبت کرد ، چیشد که یهو حالش بد شد.....چیزی خورده؟
چانگووک: نمیدونم ، من زنگ پیش پیشش نبودم
ا/ت: احتمالا فشارش افتاده....چانگووک تو میتونی بری دیگه ، ممنون
چانگووک: باشه ، اگه کاری از من بر میاد بهم خبر بدین
ا/ت: ازت ممنونم
راوی: ا/ت سرمی رد به جونگکوک زد و کنارش رو تخت نشست و به روبه روش نگاه میکرد...
جونگکوک: ا...ا/ت ، تویی
ا/ت: آره منم کوک....حالت خوبه
جونگکوک: میشه از پیشم نری؟
ا/ت: من همینجا ام
جونگکوک: ا/ت
ا/ت: پرستار لی هستم
راوی: کوک با چشمای خمار به ا/ت نگاه میکرد ، نمیدونست الان باید چیکار کنه برای همین دیگه چیزی نگفت
ا/ت: چرا این طوری شدی؟
جونگکوک: بخاطر آلرژیه ، تو این فصل همیشه این طوری میشم
ا/ت: حتما پیش یه متخصص برو
جونگکوک: با....شه
ا/ت: هروقت سرمت تموم شد میتونی بری
جونگکوک: میتونم یه چیزی بهت بگم ا/ت....منظورم خانم لی
ا/ت:...؟
•ادامه دارد•
▪︎قلب گمشده▪︎
"like" ⁵⁰
۱۶.۳k
۱۰ آذر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.