عشق نفرین شده
#عشق_نفرین_شده
#پارت_21
🔪🩸🔪🩸🔪🩸🔪🩸🔪🩸🔪🩸🔪
حورا: و سریع الکس رو پس زدمو رفتم دستشویی و عوض زدم... ک الکس تو چارچوب در ایستاد و گفت...
الکس: بیب.. تنبیه دیشبم اثر کرده..
حورا: چی میگی...
الکس: گفتم ک فردا منتظرم بشنوم... ی بیبی تو راه داری...
حورا: اما تو از کحا میدونی ک من دوصت دارم یانه...
الکس: ثابتش میکنم...
حورا: مخت تاب داره...
دیشب... دیشب...
الکس: دیشب چی..
اهااا حرفای دیشبتو یادت رفته...
ک میگفتی... چرا کارمو نمیکنم... چرا ادامه نمیدم
توهم میخوای دردت بدتر بشه
اینا حرفای دیشبته ک ثابت میکنه توهم میخواستی.. ماله من بشی...
حورا: راه فراری نداشتم...
الکس: میخوای الان بهت ثابت کنم..
حورا: یهو.. شروع مرد دکمه هاشو باز کرد و اومد داخلو درو قفل کرد...
چی... چیکار میکنی..
الکس: میخوام ثابت کنم..
حورا: بیخیال... حالا من یچی گفتم...
الکس: ن دیگه... پای حرفت بمون..
حورا: اوکی... غلط کردم.. منم دوصت دارم..
الکس: حالا ک تا اینحا اومدم.. بهتر نیس یکم... خوش باشیم...
حورا: داشتم از ترس ضهرترک میشدم ک یهو کوشیش زنگ خورد و مجبور شد... بره نفس عمیقی کشیدمو... اومدم بیرون...
ک یهو منو محکم کوبوند ب دیوار و شروع کرد.. با تلفن حرف زدن... بعدش گوشبو قط کردو موهامـ ب بازی کرفتو گفت..
اینبار نشد... ولی بیبی چک رو گذاشتم... رو. اپن... اشپزخونه... اگه واقعا حامله بودی... ماله من میشی... و حق نداری جایی بری.. چون هرجا بری پیدات میکنم...
حورا: سرمو نکون دادم.. ک لبامو ب کام کرفت و شروع کرد تند.. تند مک زدن... و بعداز اینکه سیر شد... یکی از سی///نه هامو محکم فشورد و بعدش... زبونشو رو لبام کشیدو رفت...
رفتم بیرون و بیبی چکو تنظیم کردم... ک فهمیدم... واقعا حامله هستم...
ذوق داشتم... اما... ناراحت.. چون... الکس...
بیخیال.. همین که باهاشم خوبه.. و خوشحالم ک... از الکس حامله هستم...
زنگ زدم ب لیسا و بهش گفتم...
لیسا: جیغ بلندی زدمو گفتم.. واقعا...
حورا: اره...
لیسا: چ عالی..
حورا: یکم.. ناراحتم...
لیسا: ناراحت نباش...
حورا: اهوم.... من باید برم..
لیسا: اوکی بای...
حورا: بای...
#پارت_21
🔪🩸🔪🩸🔪🩸🔪🩸🔪🩸🔪🩸🔪
حورا: و سریع الکس رو پس زدمو رفتم دستشویی و عوض زدم... ک الکس تو چارچوب در ایستاد و گفت...
الکس: بیب.. تنبیه دیشبم اثر کرده..
حورا: چی میگی...
الکس: گفتم ک فردا منتظرم بشنوم... ی بیبی تو راه داری...
حورا: اما تو از کحا میدونی ک من دوصت دارم یانه...
الکس: ثابتش میکنم...
حورا: مخت تاب داره...
دیشب... دیشب...
الکس: دیشب چی..
اهااا حرفای دیشبتو یادت رفته...
ک میگفتی... چرا کارمو نمیکنم... چرا ادامه نمیدم
توهم میخوای دردت بدتر بشه
اینا حرفای دیشبته ک ثابت میکنه توهم میخواستی.. ماله من بشی...
حورا: راه فراری نداشتم...
الکس: میخوای الان بهت ثابت کنم..
حورا: یهو.. شروع مرد دکمه هاشو باز کرد و اومد داخلو درو قفل کرد...
چی... چیکار میکنی..
الکس: میخوام ثابت کنم..
حورا: بیخیال... حالا من یچی گفتم...
الکس: ن دیگه... پای حرفت بمون..
حورا: اوکی... غلط کردم.. منم دوصت دارم..
الکس: حالا ک تا اینحا اومدم.. بهتر نیس یکم... خوش باشیم...
حورا: داشتم از ترس ضهرترک میشدم ک یهو کوشیش زنگ خورد و مجبور شد... بره نفس عمیقی کشیدمو... اومدم بیرون...
ک یهو منو محکم کوبوند ب دیوار و شروع کرد.. با تلفن حرف زدن... بعدش گوشبو قط کردو موهامـ ب بازی کرفتو گفت..
اینبار نشد... ولی بیبی چک رو گذاشتم... رو. اپن... اشپزخونه... اگه واقعا حامله بودی... ماله من میشی... و حق نداری جایی بری.. چون هرجا بری پیدات میکنم...
حورا: سرمو نکون دادم.. ک لبامو ب کام کرفت و شروع کرد تند.. تند مک زدن... و بعداز اینکه سیر شد... یکی از سی///نه هامو محکم فشورد و بعدش... زبونشو رو لبام کشیدو رفت...
رفتم بیرون و بیبی چکو تنظیم کردم... ک فهمیدم... واقعا حامله هستم...
ذوق داشتم... اما... ناراحت.. چون... الکس...
بیخیال.. همین که باهاشم خوبه.. و خوشحالم ک... از الکس حامله هستم...
زنگ زدم ب لیسا و بهش گفتم...
لیسا: جیغ بلندی زدمو گفتم.. واقعا...
حورا: اره...
لیسا: چ عالی..
حورا: یکم.. ناراحتم...
لیسا: ناراحت نباش...
حورا: اهوم.... من باید برم..
لیسا: اوکی بای...
حورا: بای...
۵.۴k
۲۸ مهر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.