Part:6
Part:6
چشمای که حالت خمار داشتن و با رنگ قهوه ای تیره پر شده بود رو روی هم گذاشت استراحت کوتاهی کرد...
بعد دقایقی بیدار شد برای ماموریت جدیدش !
این ماموریت یکم سخت تر ماموریت های قبل بود
هوای بارونی
درختانی که توی گوشه و کنار حیاط داشتن خیس میشدن
و کنار همون پنجره بزرگ نشست
پاهاشو بغل کرده بود و دستاشو قفل کرده بود و انگشت شصتش رو از روی بلوزش به اون دست بند میکشید
_min: دارم میام تک ستاره ی من
گل بابونه ای که روی دستبند بود رو بو کشید و دستش رو روی کنارهی آهنی پنجره گذاشت و پاهاشو پایین آورد و انگشت پاهاش رو روی سنگ های سرد زمین گذاشت و کفش های کهنه اش رو پاش کرد و دستش رو از کنار پنجره کشید و سمت در رفت کتش رو زود از اونجا برداشت
و زود دستاش رو روی گوشاش گذاشت و بیرون رفت
سردی باد به تمام بدنش سرایط پیدا کرده بود و قطرات بارون روی موهای مشکی و براقش میریخت
به سمت در حیاط رفت
در چوبی رو باز کرد و به بیرون نگاه کرد بارون بند اومده بود و پاشو از در بیرون گذاشت و چند قدمی جلو رفت و به حیاط و به آسمون نگا میکرد
_min: امشب میگیرمت خانم کوچولو ستاره ی روشن توی دستای خودم میشی به جاش بوی تن تورو تو ریه هام حبس میکنم تا دود یک سیگار روشن!
جبعه ی سیگارش رو بیرون آورد و آخرین نخ سیگار رو کشید و به راهش ادامه داد.
از خیابون پشتی مدرسه رفت و به خیابون اصلی پشت مدرسه رسید از خیابون گذر کرد و به پیاده روی جلوش پا گذاشت به درختا نگاه کرد به چمن هایی که هنوز سر سبز بودن و به صندلی های خیابونی که تا به حال با صندلی های آهنی و زنگ زده ای که دیده بود فرق داشت و خوشگل تر بودن
از کنار درختایی که نمایی از جنگل رو نشون میداد
توی اون حالت گذر کرد و روی صندلی که چشمش دوخته بود نشست و
به اطرافش نگا میکرد به پنجره ی یکی از کلاس های مدرسه نگاه کرد دید که پرنسسش تو طمعه ی خودش افتاده و داره ویولون میزنه !
لبخند تمسخر آمیز زد و به طرف در مدرسه رفت
آروم و بدون هیچ سر و صدایی وارد کلاس شد بدون اینکه نوراسو متوجه بشه آروم نزدیکش شد و دستای سردش رو روی دهن نوراسو گذاشت نوراسو از شدت ترس ویولونش به زمین افتاد و به هزاران تیکه شد هردوشون به زمین افتادن و نوراسو سعی می کرد با دستاش ویولون رو بگیره اما مین دستاشو محکم گرفته بود و ول نمی کرد
مین سرشو گذاشت روی شونه ی راست نوراسو و تو گوشش پچ زد:
_min: سلام پروانه بیگناه من!..
موهای نوراسو رو از روی صورتش کنار کشید: دیگه نمیخوام پنهون بمونم ازت.. خسته شدم.. همیشه پیشت بودم و من رو ندیدی! پنج سال غیب موندن بس نیست؟ پنج سال اینکه خودم رو جای یه دیوونه روانی فراری جا بزنم بس نیست؟ ... میخوام بدونی این «مین یونگی» برای توعه ... حتی اگه این رو انکار کنی.. من میدونم که من متعلق به تو هستم! روحم مال توعه...جسمم..فکرم..ذهنم.. دنیای من.. متعلق به توعه!
اینبار وقتی صبح بشه از خونه بیرون نمیرم.. اینبار خودم رو از لمس کردنت دریغ نمیکنم.. اینبار سرم رو میارم نزدیک تر تا عطر شیرین موهات رو تنفس کنم... اینبار دستات رو میگیرم... اینبار کنارت دراز میکشم.. سرت رو روی قفسه سینه خودم میزارم.. و اشک میریزم.. گفتم که.. این مین یونگی برای تو رامهه.. برای تو دیوونهس! برای تو! همه چیز برای
تو...فقط میخوام شانس داشتنت رو بهم بدی.....
ادامش تو پارت بعدی؟!💁
#vogue
@loramin
#voguecompany
چشمای که حالت خمار داشتن و با رنگ قهوه ای تیره پر شده بود رو روی هم گذاشت استراحت کوتاهی کرد...
بعد دقایقی بیدار شد برای ماموریت جدیدش !
این ماموریت یکم سخت تر ماموریت های قبل بود
هوای بارونی
درختانی که توی گوشه و کنار حیاط داشتن خیس میشدن
و کنار همون پنجره بزرگ نشست
پاهاشو بغل کرده بود و دستاشو قفل کرده بود و انگشت شصتش رو از روی بلوزش به اون دست بند میکشید
_min: دارم میام تک ستاره ی من
گل بابونه ای که روی دستبند بود رو بو کشید و دستش رو روی کنارهی آهنی پنجره گذاشت و پاهاشو پایین آورد و انگشت پاهاش رو روی سنگ های سرد زمین گذاشت و کفش های کهنه اش رو پاش کرد و دستش رو از کنار پنجره کشید و سمت در رفت کتش رو زود از اونجا برداشت
و زود دستاش رو روی گوشاش گذاشت و بیرون رفت
سردی باد به تمام بدنش سرایط پیدا کرده بود و قطرات بارون روی موهای مشکی و براقش میریخت
به سمت در حیاط رفت
در چوبی رو باز کرد و به بیرون نگاه کرد بارون بند اومده بود و پاشو از در بیرون گذاشت و چند قدمی جلو رفت و به حیاط و به آسمون نگا میکرد
_min: امشب میگیرمت خانم کوچولو ستاره ی روشن توی دستای خودم میشی به جاش بوی تن تورو تو ریه هام حبس میکنم تا دود یک سیگار روشن!
جبعه ی سیگارش رو بیرون آورد و آخرین نخ سیگار رو کشید و به راهش ادامه داد.
از خیابون پشتی مدرسه رفت و به خیابون اصلی پشت مدرسه رسید از خیابون گذر کرد و به پیاده روی جلوش پا گذاشت به درختا نگاه کرد به چمن هایی که هنوز سر سبز بودن و به صندلی های خیابونی که تا به حال با صندلی های آهنی و زنگ زده ای که دیده بود فرق داشت و خوشگل تر بودن
از کنار درختایی که نمایی از جنگل رو نشون میداد
توی اون حالت گذر کرد و روی صندلی که چشمش دوخته بود نشست و
به اطرافش نگا میکرد به پنجره ی یکی از کلاس های مدرسه نگاه کرد دید که پرنسسش تو طمعه ی خودش افتاده و داره ویولون میزنه !
لبخند تمسخر آمیز زد و به طرف در مدرسه رفت
آروم و بدون هیچ سر و صدایی وارد کلاس شد بدون اینکه نوراسو متوجه بشه آروم نزدیکش شد و دستای سردش رو روی دهن نوراسو گذاشت نوراسو از شدت ترس ویولونش به زمین افتاد و به هزاران تیکه شد هردوشون به زمین افتادن و نوراسو سعی می کرد با دستاش ویولون رو بگیره اما مین دستاشو محکم گرفته بود و ول نمی کرد
مین سرشو گذاشت روی شونه ی راست نوراسو و تو گوشش پچ زد:
_min: سلام پروانه بیگناه من!..
موهای نوراسو رو از روی صورتش کنار کشید: دیگه نمیخوام پنهون بمونم ازت.. خسته شدم.. همیشه پیشت بودم و من رو ندیدی! پنج سال غیب موندن بس نیست؟ پنج سال اینکه خودم رو جای یه دیوونه روانی فراری جا بزنم بس نیست؟ ... میخوام بدونی این «مین یونگی» برای توعه ... حتی اگه این رو انکار کنی.. من میدونم که من متعلق به تو هستم! روحم مال توعه...جسمم..فکرم..ذهنم.. دنیای من.. متعلق به توعه!
اینبار وقتی صبح بشه از خونه بیرون نمیرم.. اینبار خودم رو از لمس کردنت دریغ نمیکنم.. اینبار سرم رو میارم نزدیک تر تا عطر شیرین موهات رو تنفس کنم... اینبار دستات رو میگیرم... اینبار کنارت دراز میکشم.. سرت رو روی قفسه سینه خودم میزارم.. و اشک میریزم.. گفتم که.. این مین یونگی برای تو رامهه.. برای تو دیوونهس! برای تو! همه چیز برای
تو...فقط میخوام شانس داشتنت رو بهم بدی.....
ادامش تو پارت بعدی؟!💁
#vogue
@loramin
#voguecompany
۲۲۸
۲۸ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.