Part: 4
چندین روز بعد....!
نوما خیلی وقته خبری ازش نبود و هیچوقت به خونه نمیومد پدرشون هم که معلوم نیست کدوم جهنم دره یه.
خبر های جدیدی توی روزنامه ها و خبر های برنامه ای پخش شده بود!اگه بخوام به عبارتی دیگه بگم به کل کشور این خبر رسیده بود
《لی نوراسو دختر جوانی که خواهر ناتنیش رو به کشتن داد》
هر پاراگراف که جلو میرفت وحشت به عماق وجود نوراسو چنگ میزد
_این شایعس من نوما رو اصلا ندیدم...باید مراقب خودم باشم اون مین عوضی هیچی ازش بعید نیس
نوما هدفونی که روی گوشاش بود رو برداشت و با پوزخندی به یونگی زل زد!
_noma: همچی داره تحت کنترل خودمون پیش میره آقای مین
ابرو هاش رو بالا انداخت و بیسیم کوچیک و جیبیش رو توی دستش گرفت
بیسیم رو نزدیک لب هاش کرد و حرف زد
_min:هوی.. بیون سونگ![کارکتر جدید] خبر ها رو پخش کردی؟؟
با شنیدن «بله قربان» لبخند از خود راضی زد
_min: خوبه خوبه... راضیم ازت
با حرص و طمع خندید و بیسیم رو توی جیبش گذاشت
_min:امشب میگیرمت خانم کوچولو.. شکارت میکنم! مال من میشی...ماهی قرمز توی دستای من..نمیزارم از دستام فرار کنی و لیز بخوری ماهی کوچولو!
نوما که رو به روی یونگی نشسته بود به یونگی نگاهی انداخت که کف دوتا دستاشو بهم می زد و می خندید و به مانیتور خاموشی که رو به روش بود نگاه می کرد
_noma: اون احمق نمیدونه میخواد چه بلایی سرش بیاد
_min: درسته! همچی داره طبق روال خودم پیش میره اونو گیره چنگای خودم ميندازم اون باید بفهمه که متعلق به مینه! پنج سال منتظر همچین لحظه ای بودم دیگه صبری برام باقی نمونده پنج سال میخواستم بهش بفهمونم عاشقشم ولی اون منو ندید پنج سال اینکه خودم رو جای یه دیوونه روانی فراری جا بزنم بس نیست؟ دلم میخواد بدونه این فراری... برای اون دیوونس! برای اون روانیه! میخوام بدونه این «مین یونگی» برای اونه . . .!
یونگی از روی صندلیش بلند شد و به طرف پنجره رفت به ماه خیره شده بود حلال ظریف و قرمز رنگی روی ماه رو پوشونده بود انگار که امشب ماه ، کره زمین رو بغل کرده بود در صورتی که دلش شکستس از زمین
_min: کارت تمومه دختر میتونی بری نوما !
_noma: اگه کمکی خواستین در خدمتم
مین انگشت اشارش رو اول به طرف نوما گرفت و آهسته بهطرف خودش برگردوند
_min: بیا اینجا ببینم کوچولو!
نوما آروم به طرف مین رفت تقریبا قد نوما تا سینه های یونگی بود یونگی به آرومی مبلغ پولی از جیبش در آورد و توی دستای سرد نوما گذاشت و مچ دستاش رو جمع کرد
_nona: اما...قربان..لازم به این....
_min: هیسس..ساکت باش و بدون هیچ سرو صدایی از اینجا برو تو کارتو خوب انجام دادی کوچولو!
_noma: خیلی ممنونم! متشکرم قربان
_min: لازم به تشکر نیست... تو کارتو انجام دادی حالا برو
نوما در اون اتاق رو به آرومی باز کرد و پاش رو توی خیابون گذاشت
....
ادامش تو پارت بعدی؟!💁
#vogue
#voguecompany
@Loramin
نوما خیلی وقته خبری ازش نبود و هیچوقت به خونه نمیومد پدرشون هم که معلوم نیست کدوم جهنم دره یه.
خبر های جدیدی توی روزنامه ها و خبر های برنامه ای پخش شده بود!اگه بخوام به عبارتی دیگه بگم به کل کشور این خبر رسیده بود
《لی نوراسو دختر جوانی که خواهر ناتنیش رو به کشتن داد》
هر پاراگراف که جلو میرفت وحشت به عماق وجود نوراسو چنگ میزد
_این شایعس من نوما رو اصلا ندیدم...باید مراقب خودم باشم اون مین عوضی هیچی ازش بعید نیس
نوما هدفونی که روی گوشاش بود رو برداشت و با پوزخندی به یونگی زل زد!
_noma: همچی داره تحت کنترل خودمون پیش میره آقای مین
ابرو هاش رو بالا انداخت و بیسیم کوچیک و جیبیش رو توی دستش گرفت
بیسیم رو نزدیک لب هاش کرد و حرف زد
_min:هوی.. بیون سونگ![کارکتر جدید] خبر ها رو پخش کردی؟؟
با شنیدن «بله قربان» لبخند از خود راضی زد
_min: خوبه خوبه... راضیم ازت
با حرص و طمع خندید و بیسیم رو توی جیبش گذاشت
_min:امشب میگیرمت خانم کوچولو.. شکارت میکنم! مال من میشی...ماهی قرمز توی دستای من..نمیزارم از دستام فرار کنی و لیز بخوری ماهی کوچولو!
نوما که رو به روی یونگی نشسته بود به یونگی نگاهی انداخت که کف دوتا دستاشو بهم می زد و می خندید و به مانیتور خاموشی که رو به روش بود نگاه می کرد
_noma: اون احمق نمیدونه میخواد چه بلایی سرش بیاد
_min: درسته! همچی داره طبق روال خودم پیش میره اونو گیره چنگای خودم ميندازم اون باید بفهمه که متعلق به مینه! پنج سال منتظر همچین لحظه ای بودم دیگه صبری برام باقی نمونده پنج سال میخواستم بهش بفهمونم عاشقشم ولی اون منو ندید پنج سال اینکه خودم رو جای یه دیوونه روانی فراری جا بزنم بس نیست؟ دلم میخواد بدونه این فراری... برای اون دیوونس! برای اون روانیه! میخوام بدونه این «مین یونگی» برای اونه . . .!
یونگی از روی صندلیش بلند شد و به طرف پنجره رفت به ماه خیره شده بود حلال ظریف و قرمز رنگی روی ماه رو پوشونده بود انگار که امشب ماه ، کره زمین رو بغل کرده بود در صورتی که دلش شکستس از زمین
_min: کارت تمومه دختر میتونی بری نوما !
_noma: اگه کمکی خواستین در خدمتم
مین انگشت اشارش رو اول به طرف نوما گرفت و آهسته بهطرف خودش برگردوند
_min: بیا اینجا ببینم کوچولو!
نوما آروم به طرف مین رفت تقریبا قد نوما تا سینه های یونگی بود یونگی به آرومی مبلغ پولی از جیبش در آورد و توی دستای سرد نوما گذاشت و مچ دستاش رو جمع کرد
_nona: اما...قربان..لازم به این....
_min: هیسس..ساکت باش و بدون هیچ سرو صدایی از اینجا برو تو کارتو خوب انجام دادی کوچولو!
_noma: خیلی ممنونم! متشکرم قربان
_min: لازم به تشکر نیست... تو کارتو انجام دادی حالا برو
نوما در اون اتاق رو به آرومی باز کرد و پاش رو توی خیابون گذاشت
....
ادامش تو پارت بعدی؟!💁
#vogue
#voguecompany
@Loramin
۹۱۴
۰۹ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.