Part: 5
مین به طرف اتاقک کوچولویی که شبیه به حمام درستش کرده بود رفت و آب رو باز کرد!
سرشو به سرامیک های روی دیوار چسبونده بود و چشماشو بسته بود آب سردی که از روی سرش میریخت به تموم اعضای بندش دیگه یکی از عادت های همیشگیش شده بود
موهای بلند صاف براق که الان خیس شده بود
توی دستاش که آستین بلوزش رو مشت کرده بود و از یه پنجره کوچیک بالای سر دوش نور ماه به اون حموم تاریک میزد و تنها روشنایی اون محوطه بود
همه چیو عوض کرده بود
از جاش پاشد و شروع کرد به لباس در اوردن
زیپ شلوارش رو پایین کشید و اجازه داد از تنش قطرات ای بیافته روی زمین به سمت اون پنجره برگشت و زیر دوش سرد رفت چشماشو بست و دستاشو روی موهاش کشید تا از صورتش کنار برن
زیرو اون نور تنها چیزی که نمایی از خودش نشون داد گردن بند الماسی بود که از نوراسو براش مونده بود و به شکل دستبند اونو دستش انداخته بود
و دقایقی زیر اون دوش موند
با زده شدن در آهنی حموم زیر دوش سرش رو به سمت در برگردوند !
_min: کدوم ابله ایه که آرامشم رو بهم زده؟
_bionsong: شرمنده..قربان همه ی خبرارو پخش کردیم
_min: خوبه حالا اون پول لعنتی که روی میزه رو بردار و گورتو از اینجا گم کن
_bionsong: چشم قربان
یونگی به جلوش برگشت و یه نفسی بیرون داد و شیر آب و بست
حوله ای که بالای در انداخته بود رو از روی در کشید و توی آغوشش افتاد و دور خودش پیچید در حموم رو باز کرد و دمپایی های بیرون جلوی حموم رو پاش کرد چراغ های حموم رو روشن کرد و
بدنشو زودی با همون حوله خشک کرد و لباس هاشو تنش کرد
هنوزم از موهاش قطره ها روی زمین میریختن
آستین بلوزش رو تا جایی پایین کشید که اون دستبند به چشم کسی نیاد
به سمت لباس هایی که زمین انداخته بود رفت اونا رو برداشت و توی صبد انداخت و در حالی که داشت ته موهاش رو با حوله دستش خشک میکرد از حموم بیرون رفت
سمت خوابگاهش رفت
به اتاق نگاه کرد. وارد شد و به آرومی
درو پشت سرش بست
با قدم های آروم سمت تخت دو طبقه ای که پایین برای اون بود رفت و روش نشست
چراغ خواب کوچیک و کم نورش رو روشن کرد و تند تند اون حوله خیس رو برای کشیدن نم موهاش ازش اسفاده میکرد روی موهاش با بی حوصلگی و کلافگی میکشید
حوله رو به تاج میله ای تخت انداخت و پتو رو کنار زد و داخل پتو رفت و سمت پنجره های بزرگش که درست رو به روی تختش بود برگشت
ماهی که مهمون پنجره روبه روییش بود
درست نورش تا وسط اتاق میتابید....
ادامش تو پارت بعدی؟!💁
#vogue
#voguecompany
@Loramin
سرشو به سرامیک های روی دیوار چسبونده بود و چشماشو بسته بود آب سردی که از روی سرش میریخت به تموم اعضای بندش دیگه یکی از عادت های همیشگیش شده بود
موهای بلند صاف براق که الان خیس شده بود
توی دستاش که آستین بلوزش رو مشت کرده بود و از یه پنجره کوچیک بالای سر دوش نور ماه به اون حموم تاریک میزد و تنها روشنایی اون محوطه بود
همه چیو عوض کرده بود
از جاش پاشد و شروع کرد به لباس در اوردن
زیپ شلوارش رو پایین کشید و اجازه داد از تنش قطرات ای بیافته روی زمین به سمت اون پنجره برگشت و زیر دوش سرد رفت چشماشو بست و دستاشو روی موهاش کشید تا از صورتش کنار برن
زیرو اون نور تنها چیزی که نمایی از خودش نشون داد گردن بند الماسی بود که از نوراسو براش مونده بود و به شکل دستبند اونو دستش انداخته بود
و دقایقی زیر اون دوش موند
با زده شدن در آهنی حموم زیر دوش سرش رو به سمت در برگردوند !
_min: کدوم ابله ایه که آرامشم رو بهم زده؟
_bionsong: شرمنده..قربان همه ی خبرارو پخش کردیم
_min: خوبه حالا اون پول لعنتی که روی میزه رو بردار و گورتو از اینجا گم کن
_bionsong: چشم قربان
یونگی به جلوش برگشت و یه نفسی بیرون داد و شیر آب و بست
حوله ای که بالای در انداخته بود رو از روی در کشید و توی آغوشش افتاد و دور خودش پیچید در حموم رو باز کرد و دمپایی های بیرون جلوی حموم رو پاش کرد چراغ های حموم رو روشن کرد و
بدنشو زودی با همون حوله خشک کرد و لباس هاشو تنش کرد
هنوزم از موهاش قطره ها روی زمین میریختن
آستین بلوزش رو تا جایی پایین کشید که اون دستبند به چشم کسی نیاد
به سمت لباس هایی که زمین انداخته بود رفت اونا رو برداشت و توی صبد انداخت و در حالی که داشت ته موهاش رو با حوله دستش خشک میکرد از حموم بیرون رفت
سمت خوابگاهش رفت
به اتاق نگاه کرد. وارد شد و به آرومی
درو پشت سرش بست
با قدم های آروم سمت تخت دو طبقه ای که پایین برای اون بود رفت و روش نشست
چراغ خواب کوچیک و کم نورش رو روشن کرد و تند تند اون حوله خیس رو برای کشیدن نم موهاش ازش اسفاده میکرد روی موهاش با بی حوصلگی و کلافگی میکشید
حوله رو به تاج میله ای تخت انداخت و پتو رو کنار زد و داخل پتو رفت و سمت پنجره های بزرگش که درست رو به روی تختش بود برگشت
ماهی که مهمون پنجره روبه روییش بود
درست نورش تا وسط اتاق میتابید....
ادامش تو پارت بعدی؟!💁
#vogue
#voguecompany
@Loramin
۱.۱k
۰۹ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.