part:12
_part:12_
_charmer_
_کارلا_
مادر کارلا روی یکی از صندلی های میز غذا خوری که گوشه ای از سالن بود و مینسئو دست راستشو گذاشته روی صندلی ای که مامان کارلا روش نشسته و پاهاشو به حالت ضربدری درآورده
هیچ واکنشی نشون ندادن انگار میدونستن که قراره تهیونگ همراه کارلا بیاد
اما کارلا از اومدنشون هیچ اطلاعی نداشت
به ندرت پیش میومد که مادرش یا دوستاش از دنیای خودشون بیان اینجا این اتفاق شاید سالی یک بار هم اتفاق نمیوفتاد و اکثرا کارلا بود که میرفت پیششون
دست از فکر کردن برداشت و حرف زد
کارلا:شما کی اومدید؟
هردوشون پوکر بودن و حسی از صورتشان خوانده نمیشد،مامان کارلا در جواب گفت:بعدا در این باره حرف میزنیم اول به دوستت برس
کارلا میدونست قطعا حرفی دارن رفتارشون مشکوک بود و مخصوصا که هیچ احساسی از صورتشون خونده نمیشد پس تصمیم گرفت تهیونگ رو بهشون معرفی کنه
اونا از دسته آدمایی بودن که زیبایی تهیونگ روشون هیچ تاثیری نمیزاشت شاید بخاطر این بود که از سری رازهایی باخبر بودن که خود تهیونگ با خبر نبود
ولی الان حتی خود تهیونگ هم حال فکر کردن به چیزی رو نداشت حال نداشت که مثل همیشه درباره همه چی فکر کنه و نتیجه گیری کنه
ی جور نیاز داشت که به خواب عمیقی پناه ببره که برای مدتی طولانی چشاشو باز نکنه و به هوش نیاد
تقریبا فضای معذب کننده ای ایجاد شده بود و کارلا خواست هرچه زودتر بهش پایان بده
پس با یک معرفی ساده این موقعیت رو از بین برد
تهیونگ رو برد توی یکی از اتاق ها که اونجا بمونه و خودش مواظب تهیونگ باشه..دوست داشت این چند وقت که تهیونگ بخاطر مرگ پدربزرگش بهم ریخته و حال خوبی نداره ازش مراقبت کنه حتی تو فکرشم بود که به همراهش به کره بره و اونجا هم ازش مراقبت کنه تا هروقت که حالش بهتر شد و به زندگی منظمش برگشت اونوقت برگرده به کشور خودش
ولی یک چیز ذهنشو درگیر کرده بود...اگه تهیونگ بفهمه که کارلا درباره مرگ پدربزرگش میدونست و از دلیلشم با خبر بود چه واکنشی نشون میداد؟ممکن بود ازش متنفر بشه؟دیگه نخواد ببینتش؟اشتباه برداشت کنه و فک کنه دلیل مرگ پدربزرگش کارلاست؟
ازین فکر میترسید و خیلی سعی میکنه ازش دوری کنه و درباره این موضوع فکر نکنه و فعلا به الان توجه کنه که تهیونگ نیاز داره کسی پیشش باشه
ازین فکرها بیرون اومد و بعد از نشون دادن اتاق بهش بیرون رفت و اومد پیش مامانش و مینسئو
و منتظر بود مامانش یا دوستش ی چیزی بگن اما انگار اونا منتظر بودن که کارلا حرف بزنه از چشماشون میشه خوند که از کارلا میخوان چیزی رو توضیح بده اما کارلا که کار اشتباهی انجام نداده چه چیزی رو باید توضیح بده؟
_charmer_
_کارلا_
مادر کارلا روی یکی از صندلی های میز غذا خوری که گوشه ای از سالن بود و مینسئو دست راستشو گذاشته روی صندلی ای که مامان کارلا روش نشسته و پاهاشو به حالت ضربدری درآورده
هیچ واکنشی نشون ندادن انگار میدونستن که قراره تهیونگ همراه کارلا بیاد
اما کارلا از اومدنشون هیچ اطلاعی نداشت
به ندرت پیش میومد که مادرش یا دوستاش از دنیای خودشون بیان اینجا این اتفاق شاید سالی یک بار هم اتفاق نمیوفتاد و اکثرا کارلا بود که میرفت پیششون
دست از فکر کردن برداشت و حرف زد
کارلا:شما کی اومدید؟
هردوشون پوکر بودن و حسی از صورتشان خوانده نمیشد،مامان کارلا در جواب گفت:بعدا در این باره حرف میزنیم اول به دوستت برس
کارلا میدونست قطعا حرفی دارن رفتارشون مشکوک بود و مخصوصا که هیچ احساسی از صورتشون خونده نمیشد پس تصمیم گرفت تهیونگ رو بهشون معرفی کنه
اونا از دسته آدمایی بودن که زیبایی تهیونگ روشون هیچ تاثیری نمیزاشت شاید بخاطر این بود که از سری رازهایی باخبر بودن که خود تهیونگ با خبر نبود
ولی الان حتی خود تهیونگ هم حال فکر کردن به چیزی رو نداشت حال نداشت که مثل همیشه درباره همه چی فکر کنه و نتیجه گیری کنه
ی جور نیاز داشت که به خواب عمیقی پناه ببره که برای مدتی طولانی چشاشو باز نکنه و به هوش نیاد
تقریبا فضای معذب کننده ای ایجاد شده بود و کارلا خواست هرچه زودتر بهش پایان بده
پس با یک معرفی ساده این موقعیت رو از بین برد
تهیونگ رو برد توی یکی از اتاق ها که اونجا بمونه و خودش مواظب تهیونگ باشه..دوست داشت این چند وقت که تهیونگ بخاطر مرگ پدربزرگش بهم ریخته و حال خوبی نداره ازش مراقبت کنه حتی تو فکرشم بود که به همراهش به کره بره و اونجا هم ازش مراقبت کنه تا هروقت که حالش بهتر شد و به زندگی منظمش برگشت اونوقت برگرده به کشور خودش
ولی یک چیز ذهنشو درگیر کرده بود...اگه تهیونگ بفهمه که کارلا درباره مرگ پدربزرگش میدونست و از دلیلشم با خبر بود چه واکنشی نشون میداد؟ممکن بود ازش متنفر بشه؟دیگه نخواد ببینتش؟اشتباه برداشت کنه و فک کنه دلیل مرگ پدربزرگش کارلاست؟
ازین فکر میترسید و خیلی سعی میکنه ازش دوری کنه و درباره این موضوع فکر نکنه و فعلا به الان توجه کنه که تهیونگ نیاز داره کسی پیشش باشه
ازین فکرها بیرون اومد و بعد از نشون دادن اتاق بهش بیرون رفت و اومد پیش مامانش و مینسئو
و منتظر بود مامانش یا دوستش ی چیزی بگن اما انگار اونا منتظر بودن که کارلا حرف بزنه از چشماشون میشه خوند که از کارلا میخوان چیزی رو توضیح بده اما کارلا که کار اشتباهی انجام نداده چه چیزی رو باید توضیح بده؟
۲.۹k
۲۰ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.