کارلاگریه کنهرچقدر دلت میخواد گریه حرف بین داد بزن هر

کارلا:گریه کن...هرچقدر دلت میخواد گریه حرف بین داد بزن هرچی میخوای بگو و خودتو خالی کن من همیشه پیشتم و بهت گوش میدم
همونطور که گریه میکرد حرفایی که نیاز داشت بگه رو به زبون اورد: نمیتونم باور کنم...اون رفت واسه همیشه یعنی دیگه قرار نیست ببینمش پیشش باشم مجبورم کنه باهاش برم اینور و اونور و کاراشو باهاش انجام بدم...اون رفت من بدون اون نمیتونمممم...پدربزرگم ‌مرد

گریه هاش بیشتر و بیشتر میشد و کارلا هم اروم باهاش گریه میکرد و پوهاشو نوازش میکرد
مردم نگران و ناراحت نگاشون میکردن ولی دخالت نمیکردن
دقایقی گذشت و تهیونگ از کارلا جدا شد و اشکاشو پاک کرد
چشماش قرمز شده بودن و زیر چشماش پف کرده بود ولی هنوز میخواست گریه کنه
از جاش بلند شد که کارلا هم باهاش ایستاد
تهیونگ رو به کارلا گفت:جنازشو میبرم کره...اونجا دفنش میکنم
کارلا:مطمئنی
تهیونگ:اره
کارلا:باشه...میخوای امروزو خونه ی من باشی؟
تهیونگ:نه میرم هتل
کارلا:نخیر میای خونم...یکی دو روز ازت مراقبت میکنم بعد برو کره
تهیونگ:لازم نیست...
کارلا به حرف تهیونگ گوش نداد و دستشو گرفت و رفتن بیمارستان
بعد ازینکه کارای مربوط به جنازه رو انجام دادن
قرار شد که ببرنش کره و اونجا دفن بشه
کارلا تاکسی گرفت و به همراه تهیونگ رفتن خونش
وقتی رسیدن...در رو باز کرد و وارد شدن
بعد از طی کردن راه رو و رسیدن به پذیرایی از دیدن مادرش و مینسئو تعجب کرد
دیدگاه ها (۱۲)

_part:12__charmer__کارلا_مادر کارلا روی یکی از صندلی های میز...

کارلا:مامان،مینسئو نمیخواید چیزی بگید؟مامان:این تو نیستی که ...

_part:11__charmer__تهیونگ_هیچی از جاش تکون نمیخوردماشینا همو...

بیرون بیمارستان بود...دقیقا رو به روی بیمارستان رودی قابل مش...

black flower(p,258)

black flower(p,269)

black flower(p,287)

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط