دو خاطره از بسیجی شهید حسن امیری(عموحسسن)👇👇
دو خاطره از بسیجی شهید حسن امیری(عموحسسن)👇👇
خاطره اول: کربلای چهار بود. توی آبادان یک ساختمانی بود، حیاطش نیم چه سنگری داشت که چندان هم محکم نبود. با ایرانیت و یک تیرآهن براش سقف زده بودند. با عمو حسن و چند نفر دیگر نشسته بودیم که بمباران شروع شد. یکی از بمب ها افتاد نزدیک ما. سقف سنگر ریخت، گرد و خاک بلند شد. بچه ها یکی یکی خودشان را از سنگر می کشیدند بیرون. نگران عمو حسن بودیم. دیدیم یک نفر زیر آوار تکان می خورد. عمو حسن داشت آوار را کنار می زد. سعی می کرد خودش را بیرون بکشد. می گفت «این دفعه هم نشد.»
یادگاران، جلد 15 کتاب شهید حسن امیری (عموحسن) ، ص 85
خاطره دوم : یک تیم روحیه درست کرده بودیم، با عمو حسن و یک روحانی و چند نفر دیگر. گردان به گردان می رفتیم، قرآن می خواندیم، حدیث می گفتیم، گوسفند قربانی می کردیم و بچه ها را از زیر قرآن رد می کردیم. عمو حسن هم توی یک کاسه ی بزرگ حنا درست می کرد و سر و دست بچه ها را حنا می گذاشت. گاهی یکی می پرسید «عمو، شما که واسه ی همه حنا می ذاری، چرا ریش های سفید و خوش گل خودت رو نمی ذاری؟»
می گفت «عمو جان، این ریش ها باید با خون خضاب بشه.»
یادگاران، جلد 15 کتاب شهید حسن امیری (عموحسن) ، ص 84 #شهید حسن امیری #عموحسن #خاطرات شهدا #کرامات شهدا #پوسترشهدا #شهید محمد حسین یوسف اللهی #وصیت نامه شهدا #تصاویرشهدا #راهیان نور #دفاع مقدس #روایت فتح #سیدشهیدان اهل قلم #مدافعان سلامت #شهدای سلامت #شهدا #شهدای ناجا #شهید #شهدای سپاه #شهدای درگیری باپژاک #شهدای ارتش #شهدای مدافع حرم #شهدای کارگر #بیت الشهدا #معبربیت الشهدا #معبرسایبری بیت الشهدا #شهدای حزب الله لبنان #زندگی به سبک شهدا #شهید حاج قاسم سلیمانی #مذهبی #خبری #عمومی #شهدا #beytoshohada.blog.ir #beytoshohada.blogfa.com #beytoshohada # #جذاب
خاطره اول: کربلای چهار بود. توی آبادان یک ساختمانی بود، حیاطش نیم چه سنگری داشت که چندان هم محکم نبود. با ایرانیت و یک تیرآهن براش سقف زده بودند. با عمو حسن و چند نفر دیگر نشسته بودیم که بمباران شروع شد. یکی از بمب ها افتاد نزدیک ما. سقف سنگر ریخت، گرد و خاک بلند شد. بچه ها یکی یکی خودشان را از سنگر می کشیدند بیرون. نگران عمو حسن بودیم. دیدیم یک نفر زیر آوار تکان می خورد. عمو حسن داشت آوار را کنار می زد. سعی می کرد خودش را بیرون بکشد. می گفت «این دفعه هم نشد.»
یادگاران، جلد 15 کتاب شهید حسن امیری (عموحسن) ، ص 85
خاطره دوم : یک تیم روحیه درست کرده بودیم، با عمو حسن و یک روحانی و چند نفر دیگر. گردان به گردان می رفتیم، قرآن می خواندیم، حدیث می گفتیم، گوسفند قربانی می کردیم و بچه ها را از زیر قرآن رد می کردیم. عمو حسن هم توی یک کاسه ی بزرگ حنا درست می کرد و سر و دست بچه ها را حنا می گذاشت. گاهی یکی می پرسید «عمو، شما که واسه ی همه حنا می ذاری، چرا ریش های سفید و خوش گل خودت رو نمی ذاری؟»
می گفت «عمو جان، این ریش ها باید با خون خضاب بشه.»
یادگاران، جلد 15 کتاب شهید حسن امیری (عموحسن) ، ص 84 #شهید حسن امیری #عموحسن #خاطرات شهدا #کرامات شهدا #پوسترشهدا #شهید محمد حسین یوسف اللهی #وصیت نامه شهدا #تصاویرشهدا #راهیان نور #دفاع مقدس #روایت فتح #سیدشهیدان اهل قلم #مدافعان سلامت #شهدای سلامت #شهدا #شهدای ناجا #شهید #شهدای سپاه #شهدای درگیری باپژاک #شهدای ارتش #شهدای مدافع حرم #شهدای کارگر #بیت الشهدا #معبربیت الشهدا #معبرسایبری بیت الشهدا #شهدای حزب الله لبنان #زندگی به سبک شهدا #شهید حاج قاسم سلیمانی #مذهبی #خبری #عمومی #شهدا #beytoshohada.blog.ir #beytoshohada.blogfa.com #beytoshohada # #جذاب
۱۷.۳k
۰۳ اردیبهشت ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.