وقتی می خواستی سوپرایزش کنی ولی...
وقتی می خواستی سوپرایزش کنی ولی...
پارت3️⃣
[ته ویو]
امروز تو شرکت منشیم داشت پشت سر ات حرف میزد، می دونستم دختره حسودیه و از طرفی دوستم معرفیش کرده بود و به حقوقش نیاز داشت پس بهش اخطار دادم و خواستم برم که گفت ات داره بهت خیانت می کنه حتی یک عکسم نشونم داد....این چی می گه دختره ی ....
×ببین خانم آری اگه می بینی بهت اخطار دادم و اخراجت نکردم فقط به احترام دوستم بود ولی دیگه داری از حدت خارج می شی
&مگه دروغ می گم؟برین خودتون...
داد بلندی زدم که همه برگشتن و نگام کردن ولی برام مهم نبود الان باید حقشو می زاشتم کف دستش...
×اخراجی...همین الان وسایلتو جمع کن تا به حراست زنگ نزدم
&...
×نشنیدی چی می گم؟![با داد]همین الاااان
نامجون هیونگ سریع سمتم اومد و آرومم کرد و به دختره گفت سریع وسایلشو جمع کنه،رسیدیم خونه و ات و یونا با لبخند به استقبالمون اومدن،صدای ات برام حکم آرام بخش داشت،من بهش اعتماد داشتم...آره من بیشتر از چشام بهش اعتماد داشتم...ات برام جشن گرفته بود،امروز تولدم بود،واقعا چقدر خوبه ات هست اگر نبود اصلا یادم نبود تولدمه...همه چی خوب بود تا اون سوال هوسوک هیونگ و جواب ات و آژیر دروغ سنج،حرفای اون دختره همش تو ذهنم تکرار می شد خیلی عصبی بودم و هر چی از دهنم درمیومد به ات می گفتم که یهو صدای در اومد...چشمامو چرخوندم و فهمیدم ات رفته....
نامجون:ته زود قضاوت کردی
×:چیو؟اینکه بهم خیانت کرده؟!
+ته اون بهت خیانت نکرده...این فقط یک نقشه بود برای خلاص شدن از دست حرفای اون دخترای شرکت
یونا و اعضا همه چی رو برام تعریف کرده بودن و من تازه فهمیدم چیکار کرده بودم،سریع سمت گوشیم رفتم و شماره ی ات رو گرفتم ولی خاموش بود...نگران شدم و سریع رفتم لباس پوشیدم و خواستم برم که بقیه هم همراهم اومدن...همه جاهایی که فکر می کردیم گشتیم حتی به پلیس زنگ زدیم ولی...
[۱ هفته بعد]
ات ویو:
یک هفته از اون ماجرا می گذره،من از سئول رفته بودم تا حالم بهتر شه،تو این مدت یونا و پسرا خیلی بهم زنگ زده بودن ولی من به تنهایی نیاز داشتم...هنوز حرفای ته رو نتونسته بودم هضم کنم هنوز باورم نمی شه اون حرفارو ته زده باشه...
ته ویو:
همه جا رو گشتیم به همه زنگ زدیم ولی خبری نبود هیچ خبری...هیچکی حالش خوب نبود هممون نگران ات بودیم آخه اون یک مدت افسردگی داشت و حتی یکبارم تا مرز خودکشی رفته بود...می ترسیدم دوباره...نه ات لطفا...
با صدای گوشیم سریع برش داشتم
×الو ات...
@جناب کیم تهیونگ؟
×بله خودمم
@ما خانمی با مشخصات خانم کیم ات پیدا کردیم ولی...
حرفایی که می شنیدمو باور نمی کردم...
×نه ات اینکارو نمی کنه،نه!!
گوشی از دستم افتاد؛اعضا و یونا نگران نگاهم می کردن،چی می تونستم بهشون بگم...
+ته،ات چی شده...
+ته...با توام جواب بدههههه،لطفااا
جیمین:تهیونگ
جونگ کوک:هیونگ اتفاقی برای ات افتاده؟؟؟
جین ویو:
ته جواب نمی داد و رنگش مثل گچ سفید شده بود؛گوشی رو برداشتم و روی بلندگو گذاشتم...
هر لحظه سنگینی بغض بیشتر گلومو چنگ می زد...همه حالشون بد بود ولی ته یهو پاشد و سریع لباس پوشید
جین:کجا میری؟
×:من باور نمی کنم،اون زندس...ات ی من زندس...اون خودشو نمی کشه...نه...
ته داشت گریه می کردو و همش می گفت ات زندس شوگا بغلش کرده بود که یهو تو بغل شوگا افتاد...
شوگا:من و هوپ و کوک و جیمین ته رو می بریم بیمارستان جین هیونگ و نامجون و یونا شماهم لطفا برین هویت جسد رو ببینین...
+:من مطمئنم ات نیست،نه اون اینکارو نمی کنه،لازم نیست بریم و جسدو ببینیم
نامجون:می دونم یونا،منم نمی خوام باور کنم ولی تو و ته بهتر از هر کسی ات رو می شناسین ته که وضعیتش اینه تو هم برو و مطمئن شو...
پارت3️⃣
[ته ویو]
امروز تو شرکت منشیم داشت پشت سر ات حرف میزد، می دونستم دختره حسودیه و از طرفی دوستم معرفیش کرده بود و به حقوقش نیاز داشت پس بهش اخطار دادم و خواستم برم که گفت ات داره بهت خیانت می کنه حتی یک عکسم نشونم داد....این چی می گه دختره ی ....
×ببین خانم آری اگه می بینی بهت اخطار دادم و اخراجت نکردم فقط به احترام دوستم بود ولی دیگه داری از حدت خارج می شی
&مگه دروغ می گم؟برین خودتون...
داد بلندی زدم که همه برگشتن و نگام کردن ولی برام مهم نبود الان باید حقشو می زاشتم کف دستش...
×اخراجی...همین الان وسایلتو جمع کن تا به حراست زنگ نزدم
&...
×نشنیدی چی می گم؟![با داد]همین الاااان
نامجون هیونگ سریع سمتم اومد و آرومم کرد و به دختره گفت سریع وسایلشو جمع کنه،رسیدیم خونه و ات و یونا با لبخند به استقبالمون اومدن،صدای ات برام حکم آرام بخش داشت،من بهش اعتماد داشتم...آره من بیشتر از چشام بهش اعتماد داشتم...ات برام جشن گرفته بود،امروز تولدم بود،واقعا چقدر خوبه ات هست اگر نبود اصلا یادم نبود تولدمه...همه چی خوب بود تا اون سوال هوسوک هیونگ و جواب ات و آژیر دروغ سنج،حرفای اون دختره همش تو ذهنم تکرار می شد خیلی عصبی بودم و هر چی از دهنم درمیومد به ات می گفتم که یهو صدای در اومد...چشمامو چرخوندم و فهمیدم ات رفته....
نامجون:ته زود قضاوت کردی
×:چیو؟اینکه بهم خیانت کرده؟!
+ته اون بهت خیانت نکرده...این فقط یک نقشه بود برای خلاص شدن از دست حرفای اون دخترای شرکت
یونا و اعضا همه چی رو برام تعریف کرده بودن و من تازه فهمیدم چیکار کرده بودم،سریع سمت گوشیم رفتم و شماره ی ات رو گرفتم ولی خاموش بود...نگران شدم و سریع رفتم لباس پوشیدم و خواستم برم که بقیه هم همراهم اومدن...همه جاهایی که فکر می کردیم گشتیم حتی به پلیس زنگ زدیم ولی...
[۱ هفته بعد]
ات ویو:
یک هفته از اون ماجرا می گذره،من از سئول رفته بودم تا حالم بهتر شه،تو این مدت یونا و پسرا خیلی بهم زنگ زده بودن ولی من به تنهایی نیاز داشتم...هنوز حرفای ته رو نتونسته بودم هضم کنم هنوز باورم نمی شه اون حرفارو ته زده باشه...
ته ویو:
همه جا رو گشتیم به همه زنگ زدیم ولی خبری نبود هیچ خبری...هیچکی حالش خوب نبود هممون نگران ات بودیم آخه اون یک مدت افسردگی داشت و حتی یکبارم تا مرز خودکشی رفته بود...می ترسیدم دوباره...نه ات لطفا...
با صدای گوشیم سریع برش داشتم
×الو ات...
@جناب کیم تهیونگ؟
×بله خودمم
@ما خانمی با مشخصات خانم کیم ات پیدا کردیم ولی...
حرفایی که می شنیدمو باور نمی کردم...
×نه ات اینکارو نمی کنه،نه!!
گوشی از دستم افتاد؛اعضا و یونا نگران نگاهم می کردن،چی می تونستم بهشون بگم...
+ته،ات چی شده...
+ته...با توام جواب بدههههه،لطفااا
جیمین:تهیونگ
جونگ کوک:هیونگ اتفاقی برای ات افتاده؟؟؟
جین ویو:
ته جواب نمی داد و رنگش مثل گچ سفید شده بود؛گوشی رو برداشتم و روی بلندگو گذاشتم...
هر لحظه سنگینی بغض بیشتر گلومو چنگ می زد...همه حالشون بد بود ولی ته یهو پاشد و سریع لباس پوشید
جین:کجا میری؟
×:من باور نمی کنم،اون زندس...ات ی من زندس...اون خودشو نمی کشه...نه...
ته داشت گریه می کردو و همش می گفت ات زندس شوگا بغلش کرده بود که یهو تو بغل شوگا افتاد...
شوگا:من و هوپ و کوک و جیمین ته رو می بریم بیمارستان جین هیونگ و نامجون و یونا شماهم لطفا برین هویت جسد رو ببینین...
+:من مطمئنم ات نیست،نه اون اینکارو نمی کنه،لازم نیست بریم و جسدو ببینیم
نامجون:می دونم یونا،منم نمی خوام باور کنم ولی تو و ته بهتر از هر کسی ات رو می شناسین ته که وضعیتش اینه تو هم برو و مطمئن شو...
۱۰.۴k
۲۱ بهمن ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.