رمان دلبر وحشی
#دلبر_وحشی_پارت_شانزده
درو باز کرد و محکم تر هولم داد داخل...
و با سردی تمام لب زد:
*خدت زبون درازی کردی منم از دست پدرم نجاتت نمیدم خودش میاد ادبت میکنه
با عصبانیت تمام نگاهش کردم.
دایی هم چند دقیقه بعد وارد اتاق شد
«سارا خودت خواستی.دلم نمیخواست دست روت بلند کنم»
پوزخندی زدم و لب زدم:
_مگ تاحالا دست بلند نکردی؟
حرفی نزد زل زد تو چشمام
بلند تر داد زدم:
_بگو مگ تاحالا دست بلند نکردی
قرمز شد و کمر بندشو دراورد
و با قدرت بالا برد و با تمام نیروش پایین اورد جیغ بلندی زدم
و بلند با جیغ فریاد زدم:
_عوضییی
بیشتر عصبی شد و دوباره شروع کرد به زدن
وقتی ک عصبانیتش خوابید کمربندشو پرت کرد سمتم.
نفس نفس میزدم
با پوزخند لب زد:
*این ک از رو لباس های کلفتت بود بعدا جور دیگ به حسابت میرسم فقط یه بار دیگ پیشم زبون درازی کن
*شایان دست و پاهاشو میبندی هوای اتاقم میزاری زیر صفر درم قفل میکنی
«چشم»
و دایی بیرون رفت
*دفعه بعد خودم ادبت میکنم بزار برسیم
بدو خودت مث بچه آدم بشین رو صندلی
رفتم رو صندلی نشستم و دست و پاهام رو بست و یه چیزی ک اونجا بود رو تنظیم کرد و هوای سردی رو حس کردم.
*بهت لطف کردم دما رو زیاد نیوردم پایین
_الان باید ازت تشکر کنم؟
پوزخندی زد و از اتاق رفت بیرون
صدای قفل شدن در رو شنیدم
و همون موقع تو دلم به همشون فش دادم
چشام سنگین شد و خوابیدم.
با صدای داد های شایان بلند شدم خیلی سردم بود
*دختره احمق گرفتی خوابیدی
رسیدیم بلند شو...
اگ حمایت بالا بود پارت بعدم میزارم
بازدید و لایک خوب بود پارت ۱۷ میزارم اگ نبود میره برا فردا:|
یه رمان دیگم شاید امروز گذاشتم
یا عشق تاریک یا عشق بی احساس هر کدوم جدا هستن
پارت های ویژه هم داره میاد اونا هم جدان و پارت اصلی حساب نمیشن امروز شاید یه پارت ویژه گذاشتم.
خب اودافظ♡!
درو باز کرد و محکم تر هولم داد داخل...
و با سردی تمام لب زد:
*خدت زبون درازی کردی منم از دست پدرم نجاتت نمیدم خودش میاد ادبت میکنه
با عصبانیت تمام نگاهش کردم.
دایی هم چند دقیقه بعد وارد اتاق شد
«سارا خودت خواستی.دلم نمیخواست دست روت بلند کنم»
پوزخندی زدم و لب زدم:
_مگ تاحالا دست بلند نکردی؟
حرفی نزد زل زد تو چشمام
بلند تر داد زدم:
_بگو مگ تاحالا دست بلند نکردی
قرمز شد و کمر بندشو دراورد
و با قدرت بالا برد و با تمام نیروش پایین اورد جیغ بلندی زدم
و بلند با جیغ فریاد زدم:
_عوضییی
بیشتر عصبی شد و دوباره شروع کرد به زدن
وقتی ک عصبانیتش خوابید کمربندشو پرت کرد سمتم.
نفس نفس میزدم
با پوزخند لب زد:
*این ک از رو لباس های کلفتت بود بعدا جور دیگ به حسابت میرسم فقط یه بار دیگ پیشم زبون درازی کن
*شایان دست و پاهاشو میبندی هوای اتاقم میزاری زیر صفر درم قفل میکنی
«چشم»
و دایی بیرون رفت
*دفعه بعد خودم ادبت میکنم بزار برسیم
بدو خودت مث بچه آدم بشین رو صندلی
رفتم رو صندلی نشستم و دست و پاهام رو بست و یه چیزی ک اونجا بود رو تنظیم کرد و هوای سردی رو حس کردم.
*بهت لطف کردم دما رو زیاد نیوردم پایین
_الان باید ازت تشکر کنم؟
پوزخندی زد و از اتاق رفت بیرون
صدای قفل شدن در رو شنیدم
و همون موقع تو دلم به همشون فش دادم
چشام سنگین شد و خوابیدم.
با صدای داد های شایان بلند شدم خیلی سردم بود
*دختره احمق گرفتی خوابیدی
رسیدیم بلند شو...
اگ حمایت بالا بود پارت بعدم میزارم
بازدید و لایک خوب بود پارت ۱۷ میزارم اگ نبود میره برا فردا:|
یه رمان دیگم شاید امروز گذاشتم
یا عشق تاریک یا عشق بی احساس هر کدوم جدا هستن
پارت های ویژه هم داره میاد اونا هم جدان و پارت اصلی حساب نمیشن امروز شاید یه پارت ویژه گذاشتم.
خب اودافظ♡!
۶.۰k
۱۵ اردیبهشت ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.