من را به گناهی که " نگاه تو " درآن بود
من را به گناهی که " نگاه تو " درآن بود
بردند سر دار و .....تو انگار نه انگار !
اوج غم این قصه در این شعر همین جاست:
من بی تو پریشان و تو انگار نه انگار
دل تنگی و بی هم نفسی حال خرابی ست
روی دلم آوار و....تو انگار نه انگار
دور از تو شده سنگ صبور من دل تنگ...
یک گوشه ی دیوار و....تو انگار نه انگار
جان می کنم و محو تماشایی و هر روز...
این حادثه تکرار و....تو انگار نه انگار
با عشق تو میمانم و میمیرم اگر چه...
من می شوم آزار و....تو انگار نه انگار
بردند سر دار و .....تو انگار نه انگار !
اوج غم این قصه در این شعر همین جاست:
من بی تو پریشان و تو انگار نه انگار
دل تنگی و بی هم نفسی حال خرابی ست
روی دلم آوار و....تو انگار نه انگار
دور از تو شده سنگ صبور من دل تنگ...
یک گوشه ی دیوار و....تو انگار نه انگار
جان می کنم و محو تماشایی و هر روز...
این حادثه تکرار و....تو انگار نه انگار
با عشق تو میمانم و میمیرم اگر چه...
من می شوم آزار و....تو انگار نه انگار
۹۴۵
۰۶ شهریور ۱۳۹۵
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.