رویای عشق پارت ۸
رویای عشق پارت ۸
بینا : زود باش دیرمون میشه
هیونجین: صبر کن لقمه اخره
بینا : ببین کی بود که نمیخورد
هیونجین: خانم خوشگله داری عصبانیم میکنی
بینا : شکمو
هیونجین: یه لحظه صبر کن
هیونجین ساندویچ رو گذاشت رو میز و به دنبال بینا رفت بینا شروع به دویدن کرد هیونجین به دنبال بینا میرفت اما نمیتونست بینا رو بگیره
بینا با خنده ها اش خنده بر لب هیونجین میآورد سمت پارک رفتن بلخره هیونجین بینا رو گرفت بینه دست و درختی اون رو گرفته بود با نفس نفس زنانه ای گفت
بینا : ولم کن هیونی
هیونجین: به کی میگی شکمو
بینا : به هیچ کس
هیونجین: دروغ نگو به من میگفتی
بینا : آره
هیونجین صورت اش رو نزدیک تر کرد و گفت
هیونجین: دیگه نباید بگی
بینا : خوب باشه دیگه نمیگم
بینا نگاه اش رو از هیونجین میدزدید
هیونجین: چرا بهم نگاه نمیکنی؟
بینا : خوب سردمه
هیونجین خندی کرد و گفت
هیونجین: سردته ؟
بینا سری تکون داد هیونجین با جدیدت گفت
هیونجین: آره خوب همیشه وقتی بهت نزدیک میشم سردت میشه وقتی باهم حرف میزنی هم سردت میشه وقتی برایه کاری وارد اوتاقم میشی هم سردت میشه چرا بینا دروغ میگی
بینا : دروغ نمیگم
هیونجین: چرا وقتی بهم نزدیک میشی قلبت به تپش میافته
بینا : گرسنه میشم
هیونجین: کافیه بینا بیا روراست باشیم
بینا نگاه اش رو تو چشم های هیونجین دوخت
بینا : بریم خونه
هیونجین: تو عاشقمی ؟
بینا هیچ جوابی نداد و کنی سکوت کرد
بینا : فرض کن بگم آره در حالی که تو عاشقم نباشی آره هم فایدی نداره که بگن
بینا میخواست بره که هیونجین بهش نزدیک تر شد کم مونده بود تا ل*ب هایشون به هم بخوره بینا آب دهن اش رو قورت داد و گفت
بینا : ولم کن برم
هیونجین: هنوز آره ای نشنیدم
بینا : ترو خدا ولم کن هیونجین کافیه دیگه
هیونجین: تا وقتی واقعیت رو نگی ولت نمیکنم
بینا : خوب تو میخواهی چی بشنوی آره آره خوب شد دیگه دست از سرم بردار
بینا هیونجین رو هول داد و قدم برداشت هیونجین خندی کرو با خودش گفت
//پس حتسم درست بود عاشقم بود بینا عاشقمه باورم نمیشه یعنی از
از کی عاشقمه یعنی متوجه حس من شده
نه بابا هیونجین اگه متوجه شده بود الان فرار نمیکرد //
سمت ماشین رفت ..
بینا : زود باش دیرمون میشه
هیونجین: صبر کن لقمه اخره
بینا : ببین کی بود که نمیخورد
هیونجین: خانم خوشگله داری عصبانیم میکنی
بینا : شکمو
هیونجین: یه لحظه صبر کن
هیونجین ساندویچ رو گذاشت رو میز و به دنبال بینا رفت بینا شروع به دویدن کرد هیونجین به دنبال بینا میرفت اما نمیتونست بینا رو بگیره
بینا با خنده ها اش خنده بر لب هیونجین میآورد سمت پارک رفتن بلخره هیونجین بینا رو گرفت بینه دست و درختی اون رو گرفته بود با نفس نفس زنانه ای گفت
بینا : ولم کن هیونی
هیونجین: به کی میگی شکمو
بینا : به هیچ کس
هیونجین: دروغ نگو به من میگفتی
بینا : آره
هیونجین صورت اش رو نزدیک تر کرد و گفت
هیونجین: دیگه نباید بگی
بینا : خوب باشه دیگه نمیگم
بینا نگاه اش رو از هیونجین میدزدید
هیونجین: چرا بهم نگاه نمیکنی؟
بینا : خوب سردمه
هیونجین خندی کرد و گفت
هیونجین: سردته ؟
بینا سری تکون داد هیونجین با جدیدت گفت
هیونجین: آره خوب همیشه وقتی بهت نزدیک میشم سردت میشه وقتی باهم حرف میزنی هم سردت میشه وقتی برایه کاری وارد اوتاقم میشی هم سردت میشه چرا بینا دروغ میگی
بینا : دروغ نمیگم
هیونجین: چرا وقتی بهم نزدیک میشی قلبت به تپش میافته
بینا : گرسنه میشم
هیونجین: کافیه بینا بیا روراست باشیم
بینا نگاه اش رو تو چشم های هیونجین دوخت
بینا : بریم خونه
هیونجین: تو عاشقمی ؟
بینا هیچ جوابی نداد و کنی سکوت کرد
بینا : فرض کن بگم آره در حالی که تو عاشقم نباشی آره هم فایدی نداره که بگن
بینا میخواست بره که هیونجین بهش نزدیک تر شد کم مونده بود تا ل*ب هایشون به هم بخوره بینا آب دهن اش رو قورت داد و گفت
بینا : ولم کن برم
هیونجین: هنوز آره ای نشنیدم
بینا : ترو خدا ولم کن هیونجین کافیه دیگه
هیونجین: تا وقتی واقعیت رو نگی ولت نمیکنم
بینا : خوب تو میخواهی چی بشنوی آره آره خوب شد دیگه دست از سرم بردار
بینا هیونجین رو هول داد و قدم برداشت هیونجین خندی کرو با خودش گفت
//پس حتسم درست بود عاشقم بود بینا عاشقمه باورم نمیشه یعنی از
از کی عاشقمه یعنی متوجه حس من شده
نه بابا هیونجین اگه متوجه شده بود الان فرار نمیکرد //
سمت ماشین رفت ..
۷۰۷
۲۴ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.