رویای عشق پارت

رویای عشق پارت ۷


کلافه رو صندلی اش نشست و با خودش زمزمه کرد
//این دختر چرا اینجوری باهام رفتار میکنه تازه خیلی هم خوشگله چی دارم میگم //
خندی کرد و مشغول کار اش شد
________________
ساعت ۱۱ شب بود و هیونجین کار اش را در شرکت به اتمام رسوند کلافه بلند شد و دست اش خورد به لیوان
با شکستن لیوان بینا بیدار شد با حالت خوابالو گفت
بینا : چیشده
با پشت دست اش چشم هایش رو مالید هیونجین با قیافه بینا خندی کرد و گفت
هیونجین: بیدار شدی پیشی
بینا با اخم گفت
بینا : پیشی خودتی
هیونجین خندی کرد سمت بینا رفت و جلوش نشست
هیونجین: برو دستو صورتت رو بشور و یا بریم یه چیزی بخوریم
بینا شکه گفت
بینا : چی یعنی تو شام نخوردی؟
هیونجین خندی کرد و گفت
هیونجین: نه نخوردم
بینا : بخاطر من ..
هیونجین: بله ..
بینا خندی از خجالت کرد و گفت
بینا : ببخشید
هیونجین : چرا
بینا : آخه بخاطر من گرسنه موندی
هیونجین: پاشو بریم
هیونجین بلند شد و کت چرمی اش رو برداشت و منتظر بینا موند
بینا کیف و پالتو اش رو برداشت و به دنبال هیونجین قدم برداشت
_______________________________
بینا : هیونجین هیونجین صبر کن
هیونجین زود ماشین رو نگه داشت
هیونجین: چیشد
بینا : این ساندویچ فروشی ساندویچ هاش محشره
هیونجین پوزخندی زد و گفت
هیونجین: چی ساندویچ؟
بینا : ترو خدا هیونی خواهش ...
هیونجین: اوف از دست تو بریم
هیونجین با اینکه دلش میخواست از ماشین پیاده شد و بینا هم به دنبالش رفت بعد از گرفتن ساندویچ ها رو نیم کت هر دو نشستن
هیونجین: یعنی میگی اینو بخوریم ؟
بینا : ای بابا شروع کن خیلی خوش مزه ست
بینا با اشتها کامل شروع به خوردن ساندویچ کرد و گاهی کمی از نوشابه هم می‌خورد هیونجین نمیخورد و همان جوری نشسته بود
بینا : هیونجین بخور دیگه
هیونجین : تو بخور
بینا به هیونجین نزدیک تر شد و درست کنار اش نشست
بینا : باید اینجوری بخوری
ساندویچ رو برداشت و سمت دهان هیونجین نزدیک کرد
بینا : بخور دیگه
هیونجین نمیتونست دست بینا رو رد کنه و کمی از ساندویچ رو خورد بینا شوکه و کنجکاو منتظر حرف هیونجین ماند
هیونجین: اومم خوشمزست
بینا خندی کرد وگفت
بینا : دیدی گفتم
هیونجین مشغول خوردن ساندویچ شد و با اشتها می‌خورد
هیونجین: تو از کجا این ساندویچ فروشی رو میشناسی
بینا : همیشه وقتی ناراحتم میام اینجا
با اشتها هیونجین و بینا مشغول خوردن ساندویچ بودن و صحبت های گرم شون اون ها رو سرگرم کرده بود ...
دیدگاه ها (۰)

رویای عشق پارت ۸ بینا : زود باش دیرمون میشه هیونجین: صبر کن ...

رویای عشق پارت ۹سه روز بعد بینا رو تخت اش نشسته بود و با خود...

رویای عشق پارت ۶هیونجین: میتونی بهم بگی که بینا : نمیتونم هی...

رویای عشق پارت ۵هیونجین: مگه با تو نیستم....با چهره گریون بی...

زندگی نامعلوم

عشق اغیشته به خون )پارت ۱۰۷کمی تکون خورد ولی جایش به حدی تنگ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط