پارت اخر
ا.ت:الو،سلام تهیونگ
تهیونگ:سلام ا.ت
ا.ت:راستش بلاخره ما دیگه از دشمنمون خلاص شدیم و من الان خیلی خوشحال و راحتم احساس میکنم ی صفحه ی جدید رو میخوام شروع کنم برا همین بهت زنگ زدم و خاستم بگم که
دوستات و اون وو رو بیار بریم بیرون راستش دوست دارم بریم بوسان
اخه من بوسان به دنیا اومدم و همه خاطراتم اونجاس
پایه ای به اندازه ی یک روز بریم و برگردیم فاصله سئول تا بوسان زیاد نیس
تهیونگ:خیلی هم عالی اتفاقا منم حوصلم سر رفته چون امروز کار نداریم خاستیم بریم بیرون الان که اینطور گفتی خیلی عالیه
الان به بچه ها میگم آماده میشیم میریم فرودگاه اونجا میبینمت
ا.ت:اوکی خیلی هم عااالی،خدافظ
تهیونگ:خدافظ
بعد از اینکه از تهیونگ قطع کردم رفتم پیش هانی و بهش ماجرا رو گفتم
هانی:اوووووووو چه خوب من میرم لبای مورد علاقمو بپوشم
ا.ت:اوکی منم همینطور
رفتیم و لباس های مورد علاقمونو پوشیدیم(پست بعدی)
چون فقط قرار بود ی روز بمونیم چیز دیگه با خودمون نبردیم چون تا فردا صبح برمیگشتیم
پاسپورت و چندتا وسیله دیگه بردیم و رفتیم به سمت فرودگاه
بعد ۳۰مین به فرودگاه رسیدیم که همزمان با ما تهبونگ و بقیه رسیدن
همشون:سلام
ا.ت و هانی:سلام
ا.ت:خب برنامه ای چیدید؟
شوگا:خب من بقیه رو نمیدونم ولی اینو بهت بگم با هواپیما شخصی من میریم و ممکنه ۹۰ درصد من همش خواب باشم
ا.ت:اووووو مرسی
که هممون خندیدیم
تهیونگ:من ی سری چیزای سرگرم کننده به ذهنم رسید برا همین نوشتمشون
کوک:منم چندتا وسیله اوردم
جین:منم که براتون بهترین آشپزی ها رو میکنم که دستاتونم پشتش بخورید
همه:اوووووووووو
جین:بله بله پس چی فکر کردید
جیهوپ:من براتون کنسرت اجرا میکنم بهترین دنسر هوووووو
هانی:منم رقصم عالیه
جی هوپ:خوبه پس باهم میرقصیم
هانی:اوهوم
نامجون:با خودم کتاب های متنوعی اوردم پس باهم ....
اومد بقیه حرفاشو بگه که ما حرفشو قطع کردیم و گفتیم
همه باهم:کتاب بی کتاب فقط تفریح
نامجون:وای یواش باشه
جیمین:من براتون کلی موچی اوردم
ا.ت:من موچی خیلی خوشم میاد پس زیاد میخورم
جیمین:ا،ت منو ببخش ولی من فقط ۳۰تا اوردم هرکدومتون یدونه میبرید و بقیش خوبه منو کفاف کنه
ا.ت:یعنی تو اینقدر عاشق موچی هستی
جونگکوک:بابا کجاشو دیدی من در یخچال رو باز کنم چپ چپ و با حالت تهدید نگام میکنه که یعنی مو چی هاشو نخورم
اون وو:بچه ها بیاید بریم وقتی رسیدیم حرف میزنیم
بعد ۱ساعت به بوسان رسیدیم
کلی حرف زدیم و خوش گذروندیم و رفتیم پارک و جنگل و...
فردا صبحش برگشتیم سئول
*از زبون راوی*
ا.ت و تهیونگ و هانی و بقیه اعضا و اون وو برا همیشه دوست موندن
ا.ت و هانی هم مافیا موندن اما دیگه زیاد دستشون به خون نیس
و زندگی همه به خوبی ادامه داره...
مرسی از حمایت
تهیونگ:سلام ا.ت
ا.ت:راستش بلاخره ما دیگه از دشمنمون خلاص شدیم و من الان خیلی خوشحال و راحتم احساس میکنم ی صفحه ی جدید رو میخوام شروع کنم برا همین بهت زنگ زدم و خاستم بگم که
دوستات و اون وو رو بیار بریم بیرون راستش دوست دارم بریم بوسان
اخه من بوسان به دنیا اومدم و همه خاطراتم اونجاس
پایه ای به اندازه ی یک روز بریم و برگردیم فاصله سئول تا بوسان زیاد نیس
تهیونگ:خیلی هم عالی اتفاقا منم حوصلم سر رفته چون امروز کار نداریم خاستیم بریم بیرون الان که اینطور گفتی خیلی عالیه
الان به بچه ها میگم آماده میشیم میریم فرودگاه اونجا میبینمت
ا.ت:اوکی خیلی هم عااالی،خدافظ
تهیونگ:خدافظ
بعد از اینکه از تهیونگ قطع کردم رفتم پیش هانی و بهش ماجرا رو گفتم
هانی:اوووووووو چه خوب من میرم لبای مورد علاقمو بپوشم
ا.ت:اوکی منم همینطور
رفتیم و لباس های مورد علاقمونو پوشیدیم(پست بعدی)
چون فقط قرار بود ی روز بمونیم چیز دیگه با خودمون نبردیم چون تا فردا صبح برمیگشتیم
پاسپورت و چندتا وسیله دیگه بردیم و رفتیم به سمت فرودگاه
بعد ۳۰مین به فرودگاه رسیدیم که همزمان با ما تهبونگ و بقیه رسیدن
همشون:سلام
ا.ت و هانی:سلام
ا.ت:خب برنامه ای چیدید؟
شوگا:خب من بقیه رو نمیدونم ولی اینو بهت بگم با هواپیما شخصی من میریم و ممکنه ۹۰ درصد من همش خواب باشم
ا.ت:اووووو مرسی
که هممون خندیدیم
تهیونگ:من ی سری چیزای سرگرم کننده به ذهنم رسید برا همین نوشتمشون
کوک:منم چندتا وسیله اوردم
جین:منم که براتون بهترین آشپزی ها رو میکنم که دستاتونم پشتش بخورید
همه:اوووووووووو
جین:بله بله پس چی فکر کردید
جیهوپ:من براتون کنسرت اجرا میکنم بهترین دنسر هوووووو
هانی:منم رقصم عالیه
جی هوپ:خوبه پس باهم میرقصیم
هانی:اوهوم
نامجون:با خودم کتاب های متنوعی اوردم پس باهم ....
اومد بقیه حرفاشو بگه که ما حرفشو قطع کردیم و گفتیم
همه باهم:کتاب بی کتاب فقط تفریح
نامجون:وای یواش باشه
جیمین:من براتون کلی موچی اوردم
ا.ت:من موچی خیلی خوشم میاد پس زیاد میخورم
جیمین:ا،ت منو ببخش ولی من فقط ۳۰تا اوردم هرکدومتون یدونه میبرید و بقیش خوبه منو کفاف کنه
ا.ت:یعنی تو اینقدر عاشق موچی هستی
جونگکوک:بابا کجاشو دیدی من در یخچال رو باز کنم چپ چپ و با حالت تهدید نگام میکنه که یعنی مو چی هاشو نخورم
اون وو:بچه ها بیاید بریم وقتی رسیدیم حرف میزنیم
بعد ۱ساعت به بوسان رسیدیم
کلی حرف زدیم و خوش گذروندیم و رفتیم پارک و جنگل و...
فردا صبحش برگشتیم سئول
*از زبون راوی*
ا.ت و تهیونگ و هانی و بقیه اعضا و اون وو برا همیشه دوست موندن
ا.ت و هانی هم مافیا موندن اما دیگه زیاد دستشون به خون نیس
و زندگی همه به خوبی ادامه داره...
مرسی از حمایت
۱۷.۷k
۳۱ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.