خلاصه عشق 🤎✨
خلاصه عشق 🤎✨
پارت ۱۰ 🤎✨
-اوکی اوک
همینجور با خنده میومد سمتم قلاده بم رو از گرفت و در عقب باز کرد و بم فرستاد اون تو
منم رفتم نشستم جلو
-بیا اینو یه چند لحظه نگه دار بشین اینجا تا بیام
+کجا میری منو تو یه ماشین با سه تا سگ تنها نزار
-زود میام
بعد از ماشین دور شد
بعد از چند دقیقه با دو تا نوشیدنی برگشت یکیش داد دست من یکیش رو برداشتم دو تا نوشیدنی خنک بود خیلی بهم چسبید
بعد ماشین رو روشن کرد و راه افتادیم سمت کمپانی یه دست لباس زاپاس تو توت بگم گذاشته بودم گفتم شاید لازم شد یه ذره با بچه ها دنس بریم کلا دیگه اصلا به من چه
رسیدیم کمپانی رفتیم پیش اعضا من یونتان و بلا رو گرفته بودم بغلم و تهیونگ هم بم رو میاورد البته که با ماسک و کلاه تا اینجا خودمونو خفه کرده بودیم که رسیدیم به استادیوم پسرا بم دیوید بغل جونگکوک و جونگکوک هم ازش استقبال کرد بعد از سلام علیک سگ ها رو فرستادیم یه اتاق منم لباسام عوض کردم(اسلاید 2)و شروع کردم با پسرا دنس رفتم چون حوصلم منو خورده بود خلاصه بعد از ۲ ساعت دنس رفتن پشت سر هم دیگه نفس کم آوردم و نشستم
+وای دیگه جون ندارم شما ها چطور میتونید ها؟لعنتیا
همینجور که نفس نفس میزدم میگفتم
هوپی:آیا کسی تو رو مجبور کرده اینجوری دنس بری ها ؟نگاه به ما نکن ۶ ساله همین وعضه دیگه عادت کردیم
+صحیح 🦦
+من گشنمه
-منم گشنمه
&منم غذا میخوام
خلاصه رفتیم خونه تهیونگ اونجا کوک و جین شروع کردن به آشپزی منم عین خرس دراز کشیده بودم سرم تو گوشیم بود
بعد از ۴۰ مین بالاخره ناهار آماده شد همه دور میز جمع شدیم شروع کردیم به خوردن غذا همه چی خیلی عادی بود تا اینکه جیمین پرسید
موچی:بچه ها دوست دختر دارید ؟
جونگکوک غذا پرید تو گلوش شروع کرد سرفه کردن یه لیوان آب ریختم و دادم بهش
+زنده ای؟
&اره
موچی:چرا همچین کردی ؟
&هیچی غذا پرید تو گلوم
+چشم بسته غیب گفتی
&بی ادب
+مگه چی گفتم
شوگا:جیمین این سوال بود تو پرسیدی؟
پارت ۱۰ 🤎✨
-اوکی اوک
همینجور با خنده میومد سمتم قلاده بم رو از گرفت و در عقب باز کرد و بم فرستاد اون تو
منم رفتم نشستم جلو
-بیا اینو یه چند لحظه نگه دار بشین اینجا تا بیام
+کجا میری منو تو یه ماشین با سه تا سگ تنها نزار
-زود میام
بعد از ماشین دور شد
بعد از چند دقیقه با دو تا نوشیدنی برگشت یکیش داد دست من یکیش رو برداشتم دو تا نوشیدنی خنک بود خیلی بهم چسبید
بعد ماشین رو روشن کرد و راه افتادیم سمت کمپانی یه دست لباس زاپاس تو توت بگم گذاشته بودم گفتم شاید لازم شد یه ذره با بچه ها دنس بریم کلا دیگه اصلا به من چه
رسیدیم کمپانی رفتیم پیش اعضا من یونتان و بلا رو گرفته بودم بغلم و تهیونگ هم بم رو میاورد البته که با ماسک و کلاه تا اینجا خودمونو خفه کرده بودیم که رسیدیم به استادیوم پسرا بم دیوید بغل جونگکوک و جونگکوک هم ازش استقبال کرد بعد از سلام علیک سگ ها رو فرستادیم یه اتاق منم لباسام عوض کردم(اسلاید 2)و شروع کردم با پسرا دنس رفتم چون حوصلم منو خورده بود خلاصه بعد از ۲ ساعت دنس رفتن پشت سر هم دیگه نفس کم آوردم و نشستم
+وای دیگه جون ندارم شما ها چطور میتونید ها؟لعنتیا
همینجور که نفس نفس میزدم میگفتم
هوپی:آیا کسی تو رو مجبور کرده اینجوری دنس بری ها ؟نگاه به ما نکن ۶ ساله همین وعضه دیگه عادت کردیم
+صحیح 🦦
+من گشنمه
-منم گشنمه
&منم غذا میخوام
خلاصه رفتیم خونه تهیونگ اونجا کوک و جین شروع کردن به آشپزی منم عین خرس دراز کشیده بودم سرم تو گوشیم بود
بعد از ۴۰ مین بالاخره ناهار آماده شد همه دور میز جمع شدیم شروع کردیم به خوردن غذا همه چی خیلی عادی بود تا اینکه جیمین پرسید
موچی:بچه ها دوست دختر دارید ؟
جونگکوک غذا پرید تو گلوش شروع کرد سرفه کردن یه لیوان آب ریختم و دادم بهش
+زنده ای؟
&اره
موچی:چرا همچین کردی ؟
&هیچی غذا پرید تو گلوم
+چشم بسته غیب گفتی
&بی ادب
+مگه چی گفتم
شوگا:جیمین این سوال بود تو پرسیدی؟
۳.۸k
۲۱ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.