⭐ پارت ۱۲/کما⭐
⭐پارت ۱۲/کما⭐
تهیونگ:باهام ازدواج میکنی؟♡
:پشمام ریخته بود ولی من همیشه باید تو موقعیت های حساس خندم بگیره../
آت:🤣🤣شوخی میکنی ته؟سرت به جایی خورده؟ما خواهر برادریم دیوونه🤣🤣وای مردم از خنده🤣🤣
پخش شده بودم روی زمین از بس خندیدم و تهیومگ مظلوم هم زل زده بود به من و یه چهره مظلومانه گرفته بود...
همه یه نیگا به من میکردن یه نیگا به تهیونگ بعد جررر میخوردن رد میشدن../
ولی بعد از اینکه خندم تموم شد تهیونگ اخم کرد ولی حس کردم خیلی ناراحت شده واسه همین منو قشنگ دو دستی برداشت گذاشت تو ماشین و به سمت خونه حرکت کرد
ولیی من نمیدونستم چی در انتظارمه...
تهیونگ منو برد خونه گذاشت رو تخت پتو مو کشید روم و رفت بیرون ...(فک کردین بچه ی مظلومم میخواد یه کاری کنه؟ یاع یاع یاع🤣)
-رفتم بیرون واقعا دیگه نمیدونستم چیکار کنم ولی یه فکری به سرم زد که چند بطری آبجو بخورم تا مست بشم و احساساتمو از ته دلم بهش ابراز کنم تا اون بفهمه کت شوخی نمیکنم😥
-دیگه کاملا مست مست بودم چون نمیتونستم رانندگی کنم یه راننده گرفتم و ادرسو بهش دادم و منو رسوند خونه پولشو گرفت ماشینو پارک کرد و سوئیچو داد به خودم... وقتی رفتم خونه چراغا خاموش بودم یهو به یاد حرف بابا افتادم که میگفت رفتن سفر کاری و فردا شب برمیگردن واسه همین خاموش بودم و آت هم انگار خوابیده بود..
تهیونگ اومد خونه صدایه دررو شنیدم دیدم داشت مثل دیوونه ها بلند میگفتم
تهیونگ:من واقعا دوست دارم چرا فکر میکنید دارم شوخی میکنم؟؟؟..
خب بچه ها پارت بعدیش ( ۱۸)هست اگه دوست ندارین از این فیکا بنظرم خودتون باقیشو اون طور که میخواین تصور کنین و نخونین😂😂
نظرتون رو بگین و لایک هم فراموش نشه♥️
اگه دوست داشتی فالوم کن تا گمم نکنی چون بخش مهمش مونده😁💫
تهیونگ:باهام ازدواج میکنی؟♡
:پشمام ریخته بود ولی من همیشه باید تو موقعیت های حساس خندم بگیره../
آت:🤣🤣شوخی میکنی ته؟سرت به جایی خورده؟ما خواهر برادریم دیوونه🤣🤣وای مردم از خنده🤣🤣
پخش شده بودم روی زمین از بس خندیدم و تهیومگ مظلوم هم زل زده بود به من و یه چهره مظلومانه گرفته بود...
همه یه نیگا به من میکردن یه نیگا به تهیونگ بعد جررر میخوردن رد میشدن../
ولی بعد از اینکه خندم تموم شد تهیونگ اخم کرد ولی حس کردم خیلی ناراحت شده واسه همین منو قشنگ دو دستی برداشت گذاشت تو ماشین و به سمت خونه حرکت کرد
ولیی من نمیدونستم چی در انتظارمه...
تهیونگ منو برد خونه گذاشت رو تخت پتو مو کشید روم و رفت بیرون ...(فک کردین بچه ی مظلومم میخواد یه کاری کنه؟ یاع یاع یاع🤣)
-رفتم بیرون واقعا دیگه نمیدونستم چیکار کنم ولی یه فکری به سرم زد که چند بطری آبجو بخورم تا مست بشم و احساساتمو از ته دلم بهش ابراز کنم تا اون بفهمه کت شوخی نمیکنم😥
-دیگه کاملا مست مست بودم چون نمیتونستم رانندگی کنم یه راننده گرفتم و ادرسو بهش دادم و منو رسوند خونه پولشو گرفت ماشینو پارک کرد و سوئیچو داد به خودم... وقتی رفتم خونه چراغا خاموش بودم یهو به یاد حرف بابا افتادم که میگفت رفتن سفر کاری و فردا شب برمیگردن واسه همین خاموش بودم و آت هم انگار خوابیده بود..
تهیونگ اومد خونه صدایه دررو شنیدم دیدم داشت مثل دیوونه ها بلند میگفتم
تهیونگ:من واقعا دوست دارم چرا فکر میکنید دارم شوخی میکنم؟؟؟..
خب بچه ها پارت بعدیش ( ۱۸)هست اگه دوست ندارین از این فیکا بنظرم خودتون باقیشو اون طور که میخواین تصور کنین و نخونین😂😂
نظرتون رو بگین و لایک هم فراموش نشه♥️
اگه دوست داشتی فالوم کن تا گمم نکنی چون بخش مهمش مونده😁💫
۱.۲k
۱۷ دی ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.