DARK LIKE BLACK
#DARK_LIKE_BLACK
part 14
یکی در زد و چون من از همه به در نزدیکتر بودم رفتم و در رو باز کردم و با قیافه های ابوس جیمین و یونگی و تهیونگ رو به رو شدم
+ کاری داشتین؟
یونگی: میخوایم فیلم ببینیم صدای نکرتون نمیزاره
+ چه فیلمی؟
تهیونگ: فیلم ترسناک به درد شما ترسو ها نمیخوره
+ ماهم الان میام که فیلم نگاه کنیم
اینو گفتم قبل از اینکه جواب بدن در رو بستم
_ چی میگفتن
+ میخوان فیلم ببینن ماهم بریم
مارنی :
_ خب پس به پیشنهاد رکیتا میریم فیلم نگاه کنیم.
همه ی بچه ها لباس هاشون رو مرتب کردن.
وارد سالن شدیم ، جا برای هممون نبود که روی مبل بشینیم پسرا تا مارو دیدن و ما تا اونا رو دیدیم مثل جن زده ها به سمت مبل رفتیم.
چون جا کم بود چند نفر روی زمین نشستن.
+ مارنی میشه به تهیونگ بگی که من دارم له میشم ؟؟
_ نه ، چرا خودت نمیگی ؟؟
+ اصا نخواستم.
نامجون تلوزیون رو روشن کرد و فیلم شروع شد.
رکیتا هم مثل من تو تموم مدت فیلم تو صورت بقیه نگاه می کرد تا واکنش اونا رو ببینه.
ترسناک ترین صحنه ی فیلم رسید و همون لحظه میا جیغ زد سانهی از جیغ میا ترسید و بعد جیغ کشید و پاش زد به لیوان قهوه و ریخت روی لباس رکیتا، رکیتا هم بخاطر لباسش بلند شد و جیغ کشید و سرش خورد تو سر من و منم جیغ کشیدم
یه لحظه نگاهم افتاد به پسرا که بهت زده نگاهمون می کردن.
_ بسههه دیگهههه
با داد کشیدن من همشون ساکت شدن.
تهیونگ با تمسخر گفت: به نظرم تلوزیون رو خاموش کن بعضیا شب خواب بد میبینن با صدای جیغ شون نمیزارن بخوابیم.
+ من قهوه ریخت روی لباسم احمققق
_ من منظورم دوستات بود.نکنه تو هم ترسیدی ؟؟؟
+ تو غلط میکنی که منظورت دوستام بود من از هیچی نمیترسمممم.
و حالا یه کل کل بین رکیتا و تهیونگ شروع شد. هیچ کدومشون تموم نمیکردن آخرش به زور دهنشون رو بستن.
تهیونگ با خشم لب زد: بهت ثابت می کنم که تو یه ترسویی.
+ هیچ غلطی نمیتونی بکنی
& خفه شینننن
جین این حرف رو زد و همه ی پسرا رفتن تو اتاق هاشون.
_ دخترا همه برید بخوابیم فردا کلی کار داریم.
همه دخترا هم رفتن تو اتاقاشون
قبل از اینکه وارد اتاقم بشم تهیونگ کنارم ظاهر شد
با سردی گفتم: کاری داشتید آقای کیم
با لحن خاصی که جدیت ازش میبارید گفت: شاید دوستت بنظر دختر شجاعی بیاد اما من ترسو بودنش رو ثابت میکنم
_ ترسو نبودن اون ثابت شدست و شما نمیتونید تغییرش بدید
قبل از اینکه فرصت کنه جوابم رو بده وارد اتاقم شدم و در رو بستم
نظر یادتون نره
part 14
یکی در زد و چون من از همه به در نزدیکتر بودم رفتم و در رو باز کردم و با قیافه های ابوس جیمین و یونگی و تهیونگ رو به رو شدم
+ کاری داشتین؟
یونگی: میخوایم فیلم ببینیم صدای نکرتون نمیزاره
+ چه فیلمی؟
تهیونگ: فیلم ترسناک به درد شما ترسو ها نمیخوره
+ ماهم الان میام که فیلم نگاه کنیم
اینو گفتم قبل از اینکه جواب بدن در رو بستم
_ چی میگفتن
+ میخوان فیلم ببینن ماهم بریم
مارنی :
_ خب پس به پیشنهاد رکیتا میریم فیلم نگاه کنیم.
همه ی بچه ها لباس هاشون رو مرتب کردن.
وارد سالن شدیم ، جا برای هممون نبود که روی مبل بشینیم پسرا تا مارو دیدن و ما تا اونا رو دیدیم مثل جن زده ها به سمت مبل رفتیم.
چون جا کم بود چند نفر روی زمین نشستن.
+ مارنی میشه به تهیونگ بگی که من دارم له میشم ؟؟
_ نه ، چرا خودت نمیگی ؟؟
+ اصا نخواستم.
نامجون تلوزیون رو روشن کرد و فیلم شروع شد.
رکیتا هم مثل من تو تموم مدت فیلم تو صورت بقیه نگاه می کرد تا واکنش اونا رو ببینه.
ترسناک ترین صحنه ی فیلم رسید و همون لحظه میا جیغ زد سانهی از جیغ میا ترسید و بعد جیغ کشید و پاش زد به لیوان قهوه و ریخت روی لباس رکیتا، رکیتا هم بخاطر لباسش بلند شد و جیغ کشید و سرش خورد تو سر من و منم جیغ کشیدم
یه لحظه نگاهم افتاد به پسرا که بهت زده نگاهمون می کردن.
_ بسههه دیگهههه
با داد کشیدن من همشون ساکت شدن.
تهیونگ با تمسخر گفت: به نظرم تلوزیون رو خاموش کن بعضیا شب خواب بد میبینن با صدای جیغ شون نمیزارن بخوابیم.
+ من قهوه ریخت روی لباسم احمققق
_ من منظورم دوستات بود.نکنه تو هم ترسیدی ؟؟؟
+ تو غلط میکنی که منظورت دوستام بود من از هیچی نمیترسمممم.
و حالا یه کل کل بین رکیتا و تهیونگ شروع شد. هیچ کدومشون تموم نمیکردن آخرش به زور دهنشون رو بستن.
تهیونگ با خشم لب زد: بهت ثابت می کنم که تو یه ترسویی.
+ هیچ غلطی نمیتونی بکنی
& خفه شینننن
جین این حرف رو زد و همه ی پسرا رفتن تو اتاق هاشون.
_ دخترا همه برید بخوابیم فردا کلی کار داریم.
همه دخترا هم رفتن تو اتاقاشون
قبل از اینکه وارد اتاقم بشم تهیونگ کنارم ظاهر شد
با سردی گفتم: کاری داشتید آقای کیم
با لحن خاصی که جدیت ازش میبارید گفت: شاید دوستت بنظر دختر شجاعی بیاد اما من ترسو بودنش رو ثابت میکنم
_ ترسو نبودن اون ثابت شدست و شما نمیتونید تغییرش بدید
قبل از اینکه فرصت کنه جوابم رو بده وارد اتاقم شدم و در رو بستم
نظر یادتون نره
۱۷.۸k
۱۹ اسفند ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۱۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.