DARK LIKE BLACK
#DARK_LIKE_BLACK
part 15
فردا****
بعد از کش و قوص دادن به تنم از روی تخت بلند شدم و نگاهی به ساعت انداختم ، ساعت هفت و نیم صبح بود
وارد سرویس شدم و مسواک زدم و به طرف حمام رفتم ، بعد از یک دوش ربع ساعته اومدم بیرون و موهام رو سشوار کشیدم که مقداری از نمش رفت و به طرف کمدم رفتم
یه نیم تنه خاکستری آستین بلند که دور آستین هاش و یقش نوار صورتی داشت پوشیدم با شلوارک ستش
سر پایی یه صبحونه مختصر خوردم و از خوابگاه زدم بیرون
به طرف پارکی که در نزدیکی خوابگاه بود رفتم و شروع به پیاده روی و دویدن کردم
به ساعت مچیم نگاهی انداختم
عقربه های ساعت ، ساعت هشت و ربع رو نشون میدادن
به سمت خوابگاه راه افتادم تا برم دخترا رو صدا کنم که به موقع به تمرین برسیم
وقتی رفتم داخل سانهی رو دیدم که بیدار بود
× صبح بخیر نونا
_ صبح بخیر سانهی
_ بقیه هنوز خوابن؟
× اوهوم
_ من میرم رکیتا رو صدا کنم تو هم میا رو بیدار کنم
سرش رو به معنای چشم تکون داد و به طرف اتاق میا رفت
میا:
÷ نیا جلو
یک قدم دیگه برداشت که با صدایی بلند تر و جیغ مانند داد زدم و گفتم
÷ نیا جلو عوضیییییییی
صدای جیغ سانهی رو شنیدم و سریع از جام پریدم که با برخورد پیشونیم به سرش جفتمون با هم جیغ زدیم
دستش روی بینیش بود و نالید: چخبرته عوضیی چرا لگد میندازی!
÷ ببخشید داشتم خواب میدیدم...متاسفم
× مهم نیست پاشو بریم صبحونه که بعدش باید بریم تمرین
مارنی :
اتاق رکیتا مثل همیشه بهم ریخته بود ، با دیدن وضع اتاقش داد زدم :
- بیدار شو دختره ی شلختههههه.
مثل جن زده ها از جاش پرید و گفت :
+ روانی سکته کردم چرا داد میزنی من قلبم ضعیفه...
- قلبت ضعیفه غلط کردی با تهیونگ شاخ و شونه میکشی
دستام رو زدم به کمرم و گفتم :
- زود باش دیگه چرا ماتت برده باید صبحانه بخوریم.
+ مراقب خودت باش میترسم بخورنت.
این حرف رو زد و بعدش با یه چشمک از اتاق بیرون رفت. همه رفتیم سر میز نشستیم.
رکیتا :
+ هی چرا همتون نشستید یکی صبحانه رو بیارهههه
جین گفت : توقع نداری که وقتی ۴ تا دختر اینجا هستن پسرا صبحانه بیارن ؟؟
یه نگاه به همشون کردم که داشتن با قیافهی حق به جانب نگاهمون می کردن.
محکم با مشت کوبیدم روی میز و گفتم :
+ پس بشین تا برات صبحانه بیاریم
جیمین حق به جانت گفت: انقدر قلدر بازی در نیاررررر
مارنی با سردی و جدیت کامل جوابش رو داد: جیمین تو حق نداری سر رکیتا داد بزنی.
- تو حق و حقوق من رو مشخص نمیکنیییی.
+ صدات رو بیدار پایین دیوونه.
& تو فکر کردی کی هستی که سر جیمین داد میزنی ؟؟
+ نیازی نیست کس خاصی باشم آقای کیم.
و حالا کل کل تموم نشدنی بین همه شروع شد..
بین کل کل همه شرکت میکردن به جز مارنی که دست به سینه نشسته بود و بقیه رو تماشا میکرد
نظر یادتون نره
part 15
فردا****
بعد از کش و قوص دادن به تنم از روی تخت بلند شدم و نگاهی به ساعت انداختم ، ساعت هفت و نیم صبح بود
وارد سرویس شدم و مسواک زدم و به طرف حمام رفتم ، بعد از یک دوش ربع ساعته اومدم بیرون و موهام رو سشوار کشیدم که مقداری از نمش رفت و به طرف کمدم رفتم
یه نیم تنه خاکستری آستین بلند که دور آستین هاش و یقش نوار صورتی داشت پوشیدم با شلوارک ستش
سر پایی یه صبحونه مختصر خوردم و از خوابگاه زدم بیرون
به طرف پارکی که در نزدیکی خوابگاه بود رفتم و شروع به پیاده روی و دویدن کردم
به ساعت مچیم نگاهی انداختم
عقربه های ساعت ، ساعت هشت و ربع رو نشون میدادن
به سمت خوابگاه راه افتادم تا برم دخترا رو صدا کنم که به موقع به تمرین برسیم
وقتی رفتم داخل سانهی رو دیدم که بیدار بود
× صبح بخیر نونا
_ صبح بخیر سانهی
_ بقیه هنوز خوابن؟
× اوهوم
_ من میرم رکیتا رو صدا کنم تو هم میا رو بیدار کنم
سرش رو به معنای چشم تکون داد و به طرف اتاق میا رفت
میا:
÷ نیا جلو
یک قدم دیگه برداشت که با صدایی بلند تر و جیغ مانند داد زدم و گفتم
÷ نیا جلو عوضیییییییی
صدای جیغ سانهی رو شنیدم و سریع از جام پریدم که با برخورد پیشونیم به سرش جفتمون با هم جیغ زدیم
دستش روی بینیش بود و نالید: چخبرته عوضیی چرا لگد میندازی!
÷ ببخشید داشتم خواب میدیدم...متاسفم
× مهم نیست پاشو بریم صبحونه که بعدش باید بریم تمرین
مارنی :
اتاق رکیتا مثل همیشه بهم ریخته بود ، با دیدن وضع اتاقش داد زدم :
- بیدار شو دختره ی شلختههههه.
مثل جن زده ها از جاش پرید و گفت :
+ روانی سکته کردم چرا داد میزنی من قلبم ضعیفه...
- قلبت ضعیفه غلط کردی با تهیونگ شاخ و شونه میکشی
دستام رو زدم به کمرم و گفتم :
- زود باش دیگه چرا ماتت برده باید صبحانه بخوریم.
+ مراقب خودت باش میترسم بخورنت.
این حرف رو زد و بعدش با یه چشمک از اتاق بیرون رفت. همه رفتیم سر میز نشستیم.
رکیتا :
+ هی چرا همتون نشستید یکی صبحانه رو بیارهههه
جین گفت : توقع نداری که وقتی ۴ تا دختر اینجا هستن پسرا صبحانه بیارن ؟؟
یه نگاه به همشون کردم که داشتن با قیافهی حق به جانب نگاهمون می کردن.
محکم با مشت کوبیدم روی میز و گفتم :
+ پس بشین تا برات صبحانه بیاریم
جیمین حق به جانت گفت: انقدر قلدر بازی در نیاررررر
مارنی با سردی و جدیت کامل جوابش رو داد: جیمین تو حق نداری سر رکیتا داد بزنی.
- تو حق و حقوق من رو مشخص نمیکنیییی.
+ صدات رو بیدار پایین دیوونه.
& تو فکر کردی کی هستی که سر جیمین داد میزنی ؟؟
+ نیازی نیست کس خاصی باشم آقای کیم.
و حالا کل کل تموم نشدنی بین همه شروع شد..
بین کل کل همه شرکت میکردن به جز مارنی که دست به سینه نشسته بود و بقیه رو تماشا میکرد
نظر یادتون نره
۹.۵k
۱۹ اسفند ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۵۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.