خوناشام جذاب من🍷🫴🏻
#پارت20و21
تا وقتی که به خودم اومدم
دیدم کل بالشم از اشکایی که ریخته بودم خیس شده
با صدای در به خودم اومدم
با صدای گرفته گفتم:
+بیاید تو
ندیمه ای وارد شدو با حسادت روبه هم گفت:
'ارباب کارتون داره
و بعدش زیر لبی چندتا فوش بهم داد
سعی کردم بغضمو قورت بودم باشه ای بهش گفتم خواستم برم پیش اون عوضی که یادم اومد هروقت گریه میکنم دماغم قرمز میشه و چشمام قرمزتر
اصلا نمیخواستم اون بفهمه که گریه کردم
رفتم آبی به دستو صورتم زدم و سعی کردم شاد بنظر بیام
کار همیشگیم
باطنی افسردهـ
ظاهری شاد
به این همه مظلوم بودن خودم زهرخندی زدمو از اتاق رفتم بیرون،
به سمت اتاقش حرکت کردم
در زدمو با صدای فهمیدم که باید برم داخل
با نفرت زل زدم بهش
اون عوضی کاری کرده بود که همه فکر کنن ما همو دوست داریم و میخوایم باهم ازدواج کنیم
با صدای به خودم اومدم:
: نه کوچولو من این شایعه رو پخش نکردم
پس الکی فکرای بیخود به سرت نزنه
«ویو تهیونگ»
با نفرت خاصی تو چشمام زل زده بود.
داشت با خودش فکر میکرد من شایعه رو پخش کردم.
بازم که خانم کوچولو یادش رفته بود میتونم ذهنشو بخونم.
خیلی دلم میخواست بهش بگم میتونیم این شایعه رو واقعیش بکنیم
اما حیف که غرورم اجازه نمیداد
که به دختری اعتراف بکنم که ازم متنفره و میخواد سر به تنم نباشه
اما نه میتونستم به راحتی رامش بکنم
اومم دلم برای خونش تنگ شده بود.
از جام بلند شدمو دستشو کشیدم و بردمش به اتاقم به تقلا هاشم توجهی نکردم
و بعد با خونسردی کارمو ادامه داد
لعنتییی خیلی ضعیف بودـ
زود بیهوش میشد
ولی باید عادت کنه
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.