خوناشامجذابمن

#خوناشام_جذاب_من🍷🫴🏻
#پارت18


اما منصرف شدم ازش در موردش بپرسم.
میخواستم روشو کم کنم.

اما حیف که این فضولی داشت منو میکشت

لعنت بر حس فضولی که بی موقع گل کند

برگشتم سمتشو دستمو رو گرندش حلقه کردمو با چندش ترین و عشوه ترین لحن ممکن بهش گفتم:

_آنای عزیزم. توکه میدونی چقدر دوست دارم چقدر زیبایی، چقدر دوست خوبی هستی

آنا با انزجار نگاهشو برد اونورو دستمو از رو گردنش انداخت اونور
با خنده لب زد:

*فضول. خوو حالا نیاز نیست انقدر قربون صدقه های احمقانه بری

بعدش مکثی کردو با صداییی که معلوم بود چقدر داره از ذوق و هیجان جررر میخوره ادامه داد:

*شایعه شده ارباب عاشق ات شده. و میخواد بهش درخواست ازدواج بده. ولی میگن ات اصلا عاشق ارباب نیست، البته خودمم میدونم ات عاشق ارباب نیست

بعد این حرف جیغی از هیجان زدو ازم دور شدو رفت
و منو با دنیایی از افکار تنها گذاشت


یعنیی چی
تهیونگ عاشق ات شده

سعی کردم فکرمو درگیرش نکنم چون خود آنا هم گفت شایعه

اصلا دوست نداشتم ات دوستی که کم از خواهر برام نبوده گیر اون خوناشام بیوفته

باید این قضیه رو با بچها میگفتم.
دیدگاه ها (۰)

#خوناشام_جذاب_من🍷🫴🏻#پارت19سریع پا تند کردم سمت اتاق تا به بچ...

#خوناشام_جذاب_من🍷🫴🏻#پارت20و21تا وقتی که به خودم اومدمدیدم کل...

های بچه ها خب رمان زامبیه زیاد حمایت نداره حذفش کنم؟ اگه حذ...

بچه ها دلیل اینکه نتونستم رمان بزارم حالم بد بود حتی مدرسه ...

رمان ( عمارت ارباب)

رمان جونکوک ( عمارت ارباب )

سناریو: (وقتی که....)ات: لبخند-سونگمین: راستش درمورد چیزی که...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط