دو پارتی..وقتی سیگار میکشید اما..p2 اخر
دو پارتی..وقتی سیگار میکشید اما..p2 اخر
هفته ها از اون روزی که با دخترک روبه رو شد میگذشت ..
اما جیسونگ روز ها درگیر حرفی بود که از دختر شنیده بود
سیگار کشیدن ضرر داره..پس نکش..خودت رو داری دستی دستی نابود میکنی..»
.
ماشین رو پارک و بعد خاموش کرد ..ازش خارج شد و سمت در های بزرگ پنت هاوسی رفت که هیونگش اونجا زندگی میکنه..
البته ..وضع جیسونگ هم بهتر از هیونگش نبود..
اسانسور به طبقه اخر رسید..در های بزرگ اسانسور با صدایی از هم جدا شدن ..
پسر ازش خارج شد و سمت واحدی رفت که هیونگش اونجا منتظرش بود..
زنگ در رو زد ..بعد از چند دقیقه در خونه با صدای تقی از هم فاصله گرفت..
جیسونگ در رو هول داد و بعد وارد خونه شد..
از راه رو رد شد و سمت سالن اصلی خونه رفت..
-یاا..جیسونگی چه خبر؟؟
مینهو گفت و از رو مبل بلند شد..
پسر کوچیکتر سمت مینهو رفت و کنارش رو مبل نشست..
-خوبم...
گفت و خودش رو، روی مبل ولو کرد..
مینهو هم کنار پسر نشست ..
-چیشد که یادی از ما کردی؟؟
-حوصلم سر رفته بود..
مینهو کمی خم شد و فندک ، سیگارش رو از رو میز جلو پاش برداشت..
-پسر جون مگه دلقکتم که هروقت حوصله نداری میای پیشم؟؟
مینهو نخ سیگاری از تو پاکت برداشت و میون لب هاش گذاشت ، با فندک تو دستش سیگار رو روشن کرد و پکی از سیگار.گرفت و بعد از میون لب هاش دود رو بیرون فرستاد..
جیسونگ با دیدن این صحنه کمی رو مبل جابه جا شد..
-هیونگ...ببرش اونور ..با دودش خفم کردی
مینهو نیشخندی زد و بعد دوباره پکی.از سیگار.گرفت ، و اینبار دودش رو تو صورت پسر کوچیکتر خالی کرد..
جیسونگ سریع از رو مبل بلند شد و سمت دیگه ایی.از سالن رفت..
-گفتم ببرش اونور ..نه اینکه دودش رو بکنی تو حلقم..
مینهو خنده ایی کرد و دوباره پکی از سیگار.گرفت..
-پسر جون ..تو خودتم سیگاریی
و بعد دود رو بیرون فرستاد..
-نیستم..
مینهو دوباره سیگار رو نزدیک لبش برد..
-هوم؟؟
جیسونگ نگاهش رو از روبه روش به پسر بزرگتر داد..
-ترک کردم..
مینهو با شنیدن این حرف از زبون جیسونگ ..دود سیگار رو کمی قورت داد که باعث شد به سرفه بیوفته..
-«سرفه»...چ..«سرفه»..چی گفتی؟؟«سرفه»
جیسونگ سمت مینهو رفت و.بعد از پارچ تو لیوان کمی اب ریخت و به دست هیونگش داد..
مینهو.کمی از محتویات تو.لیوان رو.خورد و بعد لیوان رو روی میز گذاشت..
-اه..خفه شدم..
نگاهش رو.به جیسونگ داد و.بعد سیگارش رو تو جا سیگاری خاموش کرد..
-ببینم سرت به جایی خورده؟؟ تورو جون تو جونت میکردن سیگار رو ول نمیکردی ..حتی برای یک روز..بعد الان به من میگی ترک کردی؟؟ زده به سرت؟؟
جیسونگ کنار مینهو نشست..
-سیگار...ضرر داره..
یواش گفت و.نگاهش رو به مینهویی داد که تقریبا شاخ در اورده بود
-میبینم دکتر هم شدی..هی..نکنه عاشق شدی؟؟
جیسونگ شوکه از حرف هیونگش چند مکث کرد و بی حرکت موند..
-جدی؟؟ جدی عاشق شدی؟؟
مینهو گفت و به دسته ی مبلی که جیسونگ نشسته بود تکیه داد..
پسر کوچیکتر بعد از چند دقیقه به خودش اومد..
-چی..؟؟ نه....
-نه چه ربطی داره..چون سیگار رو ترک کردم یعنی عاشق شدم؟؟
-دکتر هم شدی..
مینهو گفت سمت اشپزخونه رفت
-هه..سیگار ضرر داره..چه حرف ها..
با صدای نسبتا بلندی گفت و بعد وارد اشپزخونه شد و
جیسونگ روبا افکارش تنها گذاشت ، با خودش شروع کرد به حرف زدن..
-«من..؟؟ عاشق شدن؟؟ ..فقط سیگار ترک کردم....اما..؟؟ جدا به چه دلیلی ترک کردم..؟»
هانورا
هفته ها از اون روزی که با دخترک روبه رو شد میگذشت ..
اما جیسونگ روز ها درگیر حرفی بود که از دختر شنیده بود
سیگار کشیدن ضرر داره..پس نکش..خودت رو داری دستی دستی نابود میکنی..»
.
ماشین رو پارک و بعد خاموش کرد ..ازش خارج شد و سمت در های بزرگ پنت هاوسی رفت که هیونگش اونجا زندگی میکنه..
البته ..وضع جیسونگ هم بهتر از هیونگش نبود..
اسانسور به طبقه اخر رسید..در های بزرگ اسانسور با صدایی از هم جدا شدن ..
پسر ازش خارج شد و سمت واحدی رفت که هیونگش اونجا منتظرش بود..
زنگ در رو زد ..بعد از چند دقیقه در خونه با صدای تقی از هم فاصله گرفت..
جیسونگ در رو هول داد و بعد وارد خونه شد..
از راه رو رد شد و سمت سالن اصلی خونه رفت..
-یاا..جیسونگی چه خبر؟؟
مینهو گفت و از رو مبل بلند شد..
پسر کوچیکتر سمت مینهو رفت و کنارش رو مبل نشست..
-خوبم...
گفت و خودش رو، روی مبل ولو کرد..
مینهو هم کنار پسر نشست ..
-چیشد که یادی از ما کردی؟؟
-حوصلم سر رفته بود..
مینهو کمی خم شد و فندک ، سیگارش رو از رو میز جلو پاش برداشت..
-پسر جون مگه دلقکتم که هروقت حوصله نداری میای پیشم؟؟
مینهو نخ سیگاری از تو پاکت برداشت و میون لب هاش گذاشت ، با فندک تو دستش سیگار رو روشن کرد و پکی از سیگار.گرفت و بعد از میون لب هاش دود رو بیرون فرستاد..
جیسونگ با دیدن این صحنه کمی رو مبل جابه جا شد..
-هیونگ...ببرش اونور ..با دودش خفم کردی
مینهو نیشخندی زد و بعد دوباره پکی.از سیگار.گرفت ، و اینبار دودش رو تو صورت پسر کوچیکتر خالی کرد..
جیسونگ سریع از رو مبل بلند شد و سمت دیگه ایی.از سالن رفت..
-گفتم ببرش اونور ..نه اینکه دودش رو بکنی تو حلقم..
مینهو خنده ایی کرد و دوباره پکی از سیگار.گرفت..
-پسر جون ..تو خودتم سیگاریی
و بعد دود رو بیرون فرستاد..
-نیستم..
مینهو دوباره سیگار رو نزدیک لبش برد..
-هوم؟؟
جیسونگ نگاهش رو از روبه روش به پسر بزرگتر داد..
-ترک کردم..
مینهو با شنیدن این حرف از زبون جیسونگ ..دود سیگار رو کمی قورت داد که باعث شد به سرفه بیوفته..
-«سرفه»...چ..«سرفه»..چی گفتی؟؟«سرفه»
جیسونگ سمت مینهو رفت و.بعد از پارچ تو لیوان کمی اب ریخت و به دست هیونگش داد..
مینهو.کمی از محتویات تو.لیوان رو.خورد و بعد لیوان رو روی میز گذاشت..
-اه..خفه شدم..
نگاهش رو.به جیسونگ داد و.بعد سیگارش رو تو جا سیگاری خاموش کرد..
-ببینم سرت به جایی خورده؟؟ تورو جون تو جونت میکردن سیگار رو ول نمیکردی ..حتی برای یک روز..بعد الان به من میگی ترک کردی؟؟ زده به سرت؟؟
جیسونگ کنار مینهو نشست..
-سیگار...ضرر داره..
یواش گفت و.نگاهش رو به مینهویی داد که تقریبا شاخ در اورده بود
-میبینم دکتر هم شدی..هی..نکنه عاشق شدی؟؟
جیسونگ شوکه از حرف هیونگش چند مکث کرد و بی حرکت موند..
-جدی؟؟ جدی عاشق شدی؟؟
مینهو گفت و به دسته ی مبلی که جیسونگ نشسته بود تکیه داد..
پسر کوچیکتر بعد از چند دقیقه به خودش اومد..
-چی..؟؟ نه....
-نه چه ربطی داره..چون سیگار رو ترک کردم یعنی عاشق شدم؟؟
-دکتر هم شدی..
مینهو گفت سمت اشپزخونه رفت
-هه..سیگار ضرر داره..چه حرف ها..
با صدای نسبتا بلندی گفت و بعد وارد اشپزخونه شد و
جیسونگ روبا افکارش تنها گذاشت ، با خودش شروع کرد به حرف زدن..
-«من..؟؟ عاشق شدن؟؟ ..فقط سیگار ترک کردم....اما..؟؟ جدا به چه دلیلی ترک کردم..؟»
هانورا
۲۱.۷k
۱۰ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.