تک پارتی.. وقتی از خود بی خودش کردی..
تک پارتی.. وقتی از خود بی خودش کردی..
خودت رو داخل اینه وارسی کردی..لباسی قرمز رنگ که بعضی از نقاط بدن سفید رنگت رو به خوبی نشون میداد..ارایش آن چنانیی نداشتی اما با همون چند قلم ، زیادیی زیبا شده بودی..
موهات رو از روی شونه هات به پشت کمرت فرستادی ..به یکی از مهمونی های شریک مینهو دعوت شده بودین..این مهمونی برای مینهو خیلی مهم بود ..میخواستی داخل این مهمونی بهترینت رو به همه از جمله مینهو نشون بدی..
برای بار اخر به خودت داخل اینه نگاهی انداختی..
-خیره کننده شدی..
با صدای کسی ..به پشت سرت برگشتی ..مینهو بود ، که کنار چارچوب در وایساده بود و بهت خیره نگاه میکرد..
لبخندی زدی ..
-مورده پسندت هست؟؟
گفتی و به میز پشت سرت تکیه دادی..
مینهو نگاهش رو از چشم هات به لباس تنت داد
-فوق العادست.
زیر لب گفت و چندقدم بهت نزدیک شد..
به حدی الان نزدیکت بود ، که وقتی حرف میزد لب هاتون قر هم میشد..
دستش رو دور کمرت حلقه کرد و تورو بیشتر به خودش نزدیک کرد..
تو هم برای اینکه فاصلتون رو کاملا به صفر برسونی دستت رو دور گردنش حلقه کردی..
پیشونیش رو به پیشونیت چسبوند و چشم هاش رو بست
نفس عمیقی کشید و راحیت رو مهمون ریه هاش کرد..
حلقه دست هاش رو دور کمرت محکم تر کرد
همینطور که چشم هاش بسته بود ، خیلی اروم لب زد..
-همیشه از.خود بی خودم میکنی..
لبخندی برای حرفش زدی و چشم هات رو بستی..
مینهو کمی سرش رو خم کرد تا لب هاش رو روی لب هات قرار بده اما زودتر از اون دست چنبوندی ، و کمی سرت رو به عقب بردی..
مینهو چشم هاش رو باز کرد و بهت خیره شد..
کمی برای اینکه نذاشتی ببوستت بهش بر خورد ..
-الان نه مینهو..
خیلی اروم گفتی و دست هات رو از دور گردنش باز کردی..خواستی از حلقه ی دست هاش خارج بشی..اما این اجازه رو نداد و محکم تر تورو بین خودش و میز پشت سرت اسیر کرد
اخم کمرنگی میون ابروهاش شکل گرفت
-چرا؟؟
گفت و بهت خیره شد..
-مینهو..دیرمون..
وسط حرفت پرید ..
-بذار ببوسمت
-الان نه..
اخم میون ابروهاش پرنگتر شد..
-چرا؟؟
-مینهو برای مهمونی دیرمون میشه..
-نمیریم..
شوکه شدی..
-چی؟؟..چرا ..این مهمونی برات خیلی مهم بود..
-اگه باعث میشه نذاری ببوسمت..نمیریم
لبخندی برای این همه بی طاقتیش زدی و بوسه ایی سطحی روی لبش گذاشتی ، و از حصاری که برات درست کرده بود خارج شدی..
-پس بذار برای بعد از مهمونی..
خواستی از اتاق خارج بشی اما دستت رو محکم گرفت و روی مبلی که کنارش بود پرتاب کرد..
-اما من همین الان میخوامت..
-مینهو..
کت مشکی رنگش رو از تنش خارج کرد و روی زمین پرتاب کرد.. روت خیمه زد و خیلی اروم شروع کرد به حرف زدن..
-فقط چند دقیقه..و بعدش کارمون تمومه..
گفت و لب هاش رو روی لب هات قرار داد..
درسته گفت چند دقیقه..اما خیلی خوب میدونستی به این زودی قرار نیست کارش رو تموم کنه..
هانورا
خودت رو داخل اینه وارسی کردی..لباسی قرمز رنگ که بعضی از نقاط بدن سفید رنگت رو به خوبی نشون میداد..ارایش آن چنانیی نداشتی اما با همون چند قلم ، زیادیی زیبا شده بودی..
موهات رو از روی شونه هات به پشت کمرت فرستادی ..به یکی از مهمونی های شریک مینهو دعوت شده بودین..این مهمونی برای مینهو خیلی مهم بود ..میخواستی داخل این مهمونی بهترینت رو به همه از جمله مینهو نشون بدی..
برای بار اخر به خودت داخل اینه نگاهی انداختی..
-خیره کننده شدی..
با صدای کسی ..به پشت سرت برگشتی ..مینهو بود ، که کنار چارچوب در وایساده بود و بهت خیره نگاه میکرد..
لبخندی زدی ..
-مورده پسندت هست؟؟
گفتی و به میز پشت سرت تکیه دادی..
مینهو نگاهش رو از چشم هات به لباس تنت داد
-فوق العادست.
زیر لب گفت و چندقدم بهت نزدیک شد..
به حدی الان نزدیکت بود ، که وقتی حرف میزد لب هاتون قر هم میشد..
دستش رو دور کمرت حلقه کرد و تورو بیشتر به خودش نزدیک کرد..
تو هم برای اینکه فاصلتون رو کاملا به صفر برسونی دستت رو دور گردنش حلقه کردی..
پیشونیش رو به پیشونیت چسبوند و چشم هاش رو بست
نفس عمیقی کشید و راحیت رو مهمون ریه هاش کرد..
حلقه دست هاش رو دور کمرت محکم تر کرد
همینطور که چشم هاش بسته بود ، خیلی اروم لب زد..
-همیشه از.خود بی خودم میکنی..
لبخندی برای حرفش زدی و چشم هات رو بستی..
مینهو کمی سرش رو خم کرد تا لب هاش رو روی لب هات قرار بده اما زودتر از اون دست چنبوندی ، و کمی سرت رو به عقب بردی..
مینهو چشم هاش رو باز کرد و بهت خیره شد..
کمی برای اینکه نذاشتی ببوستت بهش بر خورد ..
-الان نه مینهو..
خیلی اروم گفتی و دست هات رو از دور گردنش باز کردی..خواستی از حلقه ی دست هاش خارج بشی..اما این اجازه رو نداد و محکم تر تورو بین خودش و میز پشت سرت اسیر کرد
اخم کمرنگی میون ابروهاش شکل گرفت
-چرا؟؟
گفت و بهت خیره شد..
-مینهو..دیرمون..
وسط حرفت پرید ..
-بذار ببوسمت
-الان نه..
اخم میون ابروهاش پرنگتر شد..
-چرا؟؟
-مینهو برای مهمونی دیرمون میشه..
-نمیریم..
شوکه شدی..
-چی؟؟..چرا ..این مهمونی برات خیلی مهم بود..
-اگه باعث میشه نذاری ببوسمت..نمیریم
لبخندی برای این همه بی طاقتیش زدی و بوسه ایی سطحی روی لبش گذاشتی ، و از حصاری که برات درست کرده بود خارج شدی..
-پس بذار برای بعد از مهمونی..
خواستی از اتاق خارج بشی اما دستت رو محکم گرفت و روی مبلی که کنارش بود پرتاب کرد..
-اما من همین الان میخوامت..
-مینهو..
کت مشکی رنگش رو از تنش خارج کرد و روی زمین پرتاب کرد.. روت خیمه زد و خیلی اروم شروع کرد به حرف زدن..
-فقط چند دقیقه..و بعدش کارمون تمومه..
گفت و لب هاش رو روی لب هات قرار داد..
درسته گفت چند دقیقه..اما خیلی خوب میدونستی به این زودی قرار نیست کارش رو تموم کنه..
هانورا
۳۸.۲k
۱۱ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.