چند پارتی..وقتی روانی بود ..p1
چند پارتی..وقتی روانی بود ..p1
«ورژن لینو»
تقریبا از فهمیدن اینکه اسکزوفرنی پارانوئید داره هفته ها میگذشت..نمیتونست قبول.کنه که یک پا روانیه ..
توطئه چینی داشت نابودش میکرد..
البته این توطئه چیز خاصی نبود.. اون حتی درست الان به عشقش اعتماد نداشت..
خودش میدونست این توطئه چینی فقط بخشی از بیماریشه و واقعیتی نداره..
اما بدتر از اون..
صدایی که همش داره تو گوشش میخونه یکی رو بکشه داشت زجر کشش میکرد..
واقعا شاید.دوست داشت فردی رو بکشه؟؟ نمیدونم..اما الان اون حتی به خودش.هم اعتماد نداشت..
نمیدونست اگه عشقش بفهمه که اسکزوفرنی پارانوئید داره چه ری اکشنی نشون میده..
شاید بهش بگه باید بره تیمارستان..یا نامزدی رو بهم بزنه..؟؟
نه ..نه امکان نداره..اجازه نمیدم ترکم کنه..نه..اگه ترکم کنه با دست هاش خودم میکشمش..
چی؟؟ میکشیش..؟
نه..نه من نه..این بیماریی لعنتی..نمیدونم..
شاید واقعا باید ترکش کنم؟؟
نه..
شاید باید بهش بگم؟؟
نه..
شاید..
-مینهو...اونجایی؟؟
خودش بود..صدای عشقش بود..تنها کسی که بهش اعتماد داشت ..
فردی تقی به در بسته زد
-مینهو؟؟
-بله عزیزم..
دختر نفس راحتی کشید و بعد شروع به حرف زدن کرد
-مینهو..خوبی؟؟ حالت خوبه؟
پسر نگاهی به اینه انداخت و به تصویر خودش خیره شد..
-اره...
-اره خوبم..
-خوبه..من میرم پایین
پسر حرفی نزد..و چیز دیگه ایی هم از طرف مقابلش نشنید..که این نشون میداد دوباره با افکارش تنها شده..
مینهو همینطور که به خودش داخل اینه خیره شده بود لب زد
-جدا رقت انگیزی..روانی
گفت و بعد از دستشویی خارج شد و سمت راه پله رفت..
از پله ها پایین اومد و وارد سالن بزرگ مهمونی شد..
چشم چشمی کرد و نامزدش رو گوشه ایی از.سالن دید که داشت نوشیدنی میخورد..
زیبا بود..واقعا زیبا بود..وقتی برای اولین بار دیدش با خودش همش کلنجار میرفت که..چشکلی میشه کسی به این زیبایی باشه..صورت بی نقصی داشت ..واقعا بی نقص به شکلی بود که اصلا تا به حال کسی ندیده بود..قبل از اینکه متوجه بشه بیماره میخواست هرچی سریعتر باهاش ازدواج کنه و تشکیل خانواده بده..
اما...
اما بیماریش اونو به شک مینداخت..نمیدونست چیکار.کنه
به حرف مغذش گوش کنه و بهش بگه که بیماره ..
یا
به حرف قلبش گوش کنه و باهاش ازدواج کنه..و بعدا با مشکل های بیشتری مواجه بشه..
هانورا
«ورژن لینو»
تقریبا از فهمیدن اینکه اسکزوفرنی پارانوئید داره هفته ها میگذشت..نمیتونست قبول.کنه که یک پا روانیه ..
توطئه چینی داشت نابودش میکرد..
البته این توطئه چیز خاصی نبود.. اون حتی درست الان به عشقش اعتماد نداشت..
خودش میدونست این توطئه چینی فقط بخشی از بیماریشه و واقعیتی نداره..
اما بدتر از اون..
صدایی که همش داره تو گوشش میخونه یکی رو بکشه داشت زجر کشش میکرد..
واقعا شاید.دوست داشت فردی رو بکشه؟؟ نمیدونم..اما الان اون حتی به خودش.هم اعتماد نداشت..
نمیدونست اگه عشقش بفهمه که اسکزوفرنی پارانوئید داره چه ری اکشنی نشون میده..
شاید بهش بگه باید بره تیمارستان..یا نامزدی رو بهم بزنه..؟؟
نه ..نه امکان نداره..اجازه نمیدم ترکم کنه..نه..اگه ترکم کنه با دست هاش خودم میکشمش..
چی؟؟ میکشیش..؟
نه..نه من نه..این بیماریی لعنتی..نمیدونم..
شاید واقعا باید ترکش کنم؟؟
نه..
شاید باید بهش بگم؟؟
نه..
شاید..
-مینهو...اونجایی؟؟
خودش بود..صدای عشقش بود..تنها کسی که بهش اعتماد داشت ..
فردی تقی به در بسته زد
-مینهو؟؟
-بله عزیزم..
دختر نفس راحتی کشید و بعد شروع به حرف زدن کرد
-مینهو..خوبی؟؟ حالت خوبه؟
پسر نگاهی به اینه انداخت و به تصویر خودش خیره شد..
-اره...
-اره خوبم..
-خوبه..من میرم پایین
پسر حرفی نزد..و چیز دیگه ایی هم از طرف مقابلش نشنید..که این نشون میداد دوباره با افکارش تنها شده..
مینهو همینطور که به خودش داخل اینه خیره شده بود لب زد
-جدا رقت انگیزی..روانی
گفت و بعد از دستشویی خارج شد و سمت راه پله رفت..
از پله ها پایین اومد و وارد سالن بزرگ مهمونی شد..
چشم چشمی کرد و نامزدش رو گوشه ایی از.سالن دید که داشت نوشیدنی میخورد..
زیبا بود..واقعا زیبا بود..وقتی برای اولین بار دیدش با خودش همش کلنجار میرفت که..چشکلی میشه کسی به این زیبایی باشه..صورت بی نقصی داشت ..واقعا بی نقص به شکلی بود که اصلا تا به حال کسی ندیده بود..قبل از اینکه متوجه بشه بیماره میخواست هرچی سریعتر باهاش ازدواج کنه و تشکیل خانواده بده..
اما...
اما بیماریش اونو به شک مینداخت..نمیدونست چیکار.کنه
به حرف مغذش گوش کنه و بهش بگه که بیماره ..
یا
به حرف قلبش گوش کنه و باهاش ازدواج کنه..و بعدا با مشکل های بیشتری مواجه بشه..
هانورا
۱۷.۳k
۱۴ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.