پارت10
پارت10
بعد رفتن موزان آکازا اومد تو و گفت دیدی گفتم عاشقی گفتم من و عشق کلا متضاد هم هستیم فهمیدی گفت پس چرا دو تا شیطان بخاطرش کشتی گفتم حتما دختره کنترل بدنم رو به دست گرفته تا نجاتش بدم
آکازا: (درحال زدن تو سرش) گفتم از تو خر تر هم مگه هست اون شیطان نیست که از این قدرتا داشته باشه گفت مگه تو فکرت کار نمیکنه شیطان و انسان عاشق هم نمیشن همو بلکه میکشن گفتم بله استاد فهمیدم و از اتاق زدم بیرون واقعا که من از دست این کلم رو به کجا بکوبم
شب......
میتسوری: از کانائو شنیده بودم امروز شینوبو برگشته برای همین رفتم سمت خونه شینوبو تا امشب رو پیشش بمونم وقتی رسیدم و شام خوردیم موقع خواب گفتم شینوبو تا حالا عاشق کسی شدی؟
شینوب: یهو اون شیطان اومد تو ذهنم برای همین نمیدونستم به میتسوری چه جوابی بدم برای همین گفتم نه چطور گفت همینطوری گفتم خودت چی خودت کسی رو دوست داری گفت من هنوز کسی رو پیدا نکردم که خودم رو واقعا دوست داشته باشه(نویسنده: بیچاره اوبانای) گفتم یهو در اتاق باز شد من و میتسوری نگاه کردیم دیدیم نزوکوعه اومد و بغل مون دراز کشید و خوابید امیدوارم تانجیرو بدونه اون اینجاست میتسوری گفت نزوکو خیلی ناز و خوردنیه منم خندیدم چون واقعا راست میگفت یهو صدای یه نفر بلند شد منو میتسوری از جامون بلند شدیم و رفتیم سمت صدا دیدیم تانجیرو عه گفتم چیشده گفت من خواب بودم بلند شدم دیدم نزوکو نیست خندیدم و گفتم نگران نباش پیشماس خوابیده گفت خیالم راحت شد ببخشید اگه اذیت میشین من و میتسوری گفتیم ما نزوکو رو دوست داریم پس ناراحت نمیشیم و برگشتیم به اتاقم
دوما: بخاطر اینکه موزان دست به کار بدی نزنه امشب و سمت خونه شینوبو نرفتم ولی همش فکرم پیش اون بود فقط میخواستم بدونم حالش چطوره دراز کشیدم تا بخوابم و بهش فکر نکنم ولی نمیشد همش تو جام وول میخوردم آخرش بلند شدم و دور اتاق دور زدم گایکاگو اومد داخل اتاق و گفت چته چرا اینجوری میکنی گفتم گیجم نمیتونم بخوابم........
#تابع_قوانین_اسلام
#انیمه#مانگا#کمیک#رومان#ژانر_درام
#فانتزی#سریال#میکس#تناسخ#پیج_رومان
#سایکو_نو_سوتوکا#ساکورا_اسکول#داستان_جالب
بعد رفتن موزان آکازا اومد تو و گفت دیدی گفتم عاشقی گفتم من و عشق کلا متضاد هم هستیم فهمیدی گفت پس چرا دو تا شیطان بخاطرش کشتی گفتم حتما دختره کنترل بدنم رو به دست گرفته تا نجاتش بدم
آکازا: (درحال زدن تو سرش) گفتم از تو خر تر هم مگه هست اون شیطان نیست که از این قدرتا داشته باشه گفت مگه تو فکرت کار نمیکنه شیطان و انسان عاشق هم نمیشن همو بلکه میکشن گفتم بله استاد فهمیدم و از اتاق زدم بیرون واقعا که من از دست این کلم رو به کجا بکوبم
شب......
میتسوری: از کانائو شنیده بودم امروز شینوبو برگشته برای همین رفتم سمت خونه شینوبو تا امشب رو پیشش بمونم وقتی رسیدم و شام خوردیم موقع خواب گفتم شینوبو تا حالا عاشق کسی شدی؟
شینوب: یهو اون شیطان اومد تو ذهنم برای همین نمیدونستم به میتسوری چه جوابی بدم برای همین گفتم نه چطور گفت همینطوری گفتم خودت چی خودت کسی رو دوست داری گفت من هنوز کسی رو پیدا نکردم که خودم رو واقعا دوست داشته باشه(نویسنده: بیچاره اوبانای) گفتم یهو در اتاق باز شد من و میتسوری نگاه کردیم دیدیم نزوکوعه اومد و بغل مون دراز کشید و خوابید امیدوارم تانجیرو بدونه اون اینجاست میتسوری گفت نزوکو خیلی ناز و خوردنیه منم خندیدم چون واقعا راست میگفت یهو صدای یه نفر بلند شد منو میتسوری از جامون بلند شدیم و رفتیم سمت صدا دیدیم تانجیرو عه گفتم چیشده گفت من خواب بودم بلند شدم دیدم نزوکو نیست خندیدم و گفتم نگران نباش پیشماس خوابیده گفت خیالم راحت شد ببخشید اگه اذیت میشین من و میتسوری گفتیم ما نزوکو رو دوست داریم پس ناراحت نمیشیم و برگشتیم به اتاقم
دوما: بخاطر اینکه موزان دست به کار بدی نزنه امشب و سمت خونه شینوبو نرفتم ولی همش فکرم پیش اون بود فقط میخواستم بدونم حالش چطوره دراز کشیدم تا بخوابم و بهش فکر نکنم ولی نمیشد همش تو جام وول میخوردم آخرش بلند شدم و دور اتاق دور زدم گایکاگو اومد داخل اتاق و گفت چته چرا اینجوری میکنی گفتم گیجم نمیتونم بخوابم........
#تابع_قوانین_اسلام
#انیمه#مانگا#کمیک#رومان#ژانر_درام
#فانتزی#سریال#میکس#تناسخ#پیج_رومان
#سایکو_نو_سوتوکا#ساکورا_اسکول#داستان_جالب
۹.۶k
۲۱ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۰۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.