پارت8
پارت8
تانجیرو: من موندم چرا شینوبو این چند روزه چرا انقدر فکرش درگیره واقعا عجیبه گفتم حرفام رو شنیدین یا یه بار دیگه بگم گفت آره دوباره بگو گفتم اونجور که من درموردش فهمیدم اسمش ماناگی و مهارت های زیادی داره تو اولین مبارزه ام باهاش نتونستم شکستش بدم چون مبارزه از نزدیک باهاش خیلی سخته چون به هرچی دست بزنه تبدیل به ماهی میشه ولی شما که اینجا باشین حتما شکست میخوره گفت امیدوارم
شب......
من و شینوبو آماده شدیم تا با ماناگی بجنگیم یهو صدای جیغ اومد رفتیم دیدیم ماناگی اومده و داره به روستایی ها حمله میکنه شینوبو گفت من سرش رو گرم میکنم تو سرش رو از تنش جدا کن گفتم باشه وارد عمل شدیم
شینوبو: با خودم گفتم باید کاری کنم تا کاتانام با قلبش ارتباط پیدا کنه اونوقت سم کاتانا بی حسش میکنه ولی چیکار کنم نمیتونم بذارم دستش بهم بخوره بدبختی بیشتر از چهار تا دست داره اگه میتسوری اینجا بود چون کاتاناش مثل شلاق بلنده میتونست شکستش بده چند تا تخته رو همزمان سمتش پرت کردم بعد کاتانا رو سمت قلبش پرتاب کردم همین که خورد به بدنش افتاد زمین با خودم گفتم مگه بدنش از الماس ساخته شده من چون بی سلاح شده بودم اومد بهم حمله کنه که تانجیرو اومد تا سرش رو قطع کنه اما نتونست حالا چیکار کنیم
دوما: آکازا اومد تو و گفت امروز موزان ماناگی رو فرستاد سمت کوه فوجی گفتم چیییییییی گفت چته چرا داد میزنی بدون اینکه چیزی بگم با قدرتم رفتم به کوه فوجی دیدم شینوبو بدون سلاح و اون پسر(تانجیرو) داره سعی میکنه سره ماناگی رو قطع کنه نمیدونستم چیکار کنم به ماناگی کمک کنم یا شینوبو یهو بی اختیار بادبزنم رو پرت کردم جلو پا ماناگی من رو دید گفتم یه از سره دختر کم شه کشتمت ماناگی چون حواسش به من بود کنترلش از دست خارج شده بود و سرش قطع شد یهو نگاهم رفت سمت شینوبو که به من نگاه میکرد.......
#تابع_قوانین_اسلام
#انیمه#مانگا#کمیک#رومان#ژانر_درام
#فانتزی#سریال#میکس#تناسخ#پیج_رومان
#سایکو_نو_سوتوکا#ساکورا_اسکول#داستان_جالب
تانجیرو: من موندم چرا شینوبو این چند روزه چرا انقدر فکرش درگیره واقعا عجیبه گفتم حرفام رو شنیدین یا یه بار دیگه بگم گفت آره دوباره بگو گفتم اونجور که من درموردش فهمیدم اسمش ماناگی و مهارت های زیادی داره تو اولین مبارزه ام باهاش نتونستم شکستش بدم چون مبارزه از نزدیک باهاش خیلی سخته چون به هرچی دست بزنه تبدیل به ماهی میشه ولی شما که اینجا باشین حتما شکست میخوره گفت امیدوارم
شب......
من و شینوبو آماده شدیم تا با ماناگی بجنگیم یهو صدای جیغ اومد رفتیم دیدیم ماناگی اومده و داره به روستایی ها حمله میکنه شینوبو گفت من سرش رو گرم میکنم تو سرش رو از تنش جدا کن گفتم باشه وارد عمل شدیم
شینوبو: با خودم گفتم باید کاری کنم تا کاتانام با قلبش ارتباط پیدا کنه اونوقت سم کاتانا بی حسش میکنه ولی چیکار کنم نمیتونم بذارم دستش بهم بخوره بدبختی بیشتر از چهار تا دست داره اگه میتسوری اینجا بود چون کاتاناش مثل شلاق بلنده میتونست شکستش بده چند تا تخته رو همزمان سمتش پرت کردم بعد کاتانا رو سمت قلبش پرتاب کردم همین که خورد به بدنش افتاد زمین با خودم گفتم مگه بدنش از الماس ساخته شده من چون بی سلاح شده بودم اومد بهم حمله کنه که تانجیرو اومد تا سرش رو قطع کنه اما نتونست حالا چیکار کنیم
دوما: آکازا اومد تو و گفت امروز موزان ماناگی رو فرستاد سمت کوه فوجی گفتم چیییییییی گفت چته چرا داد میزنی بدون اینکه چیزی بگم با قدرتم رفتم به کوه فوجی دیدم شینوبو بدون سلاح و اون پسر(تانجیرو) داره سعی میکنه سره ماناگی رو قطع کنه نمیدونستم چیکار کنم به ماناگی کمک کنم یا شینوبو یهو بی اختیار بادبزنم رو پرت کردم جلو پا ماناگی من رو دید گفتم یه از سره دختر کم شه کشتمت ماناگی چون حواسش به من بود کنترلش از دست خارج شده بود و سرش قطع شد یهو نگاهم رفت سمت شینوبو که به من نگاه میکرد.......
#تابع_قوانین_اسلام
#انیمه#مانگا#کمیک#رومان#ژانر_درام
#فانتزی#سریال#میکس#تناسخ#پیج_رومان
#سایکو_نو_سوتوکا#ساکورا_اسکول#داستان_جالب
۵.۵k
۲۰ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۰۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.