پارت9
پارت9
نگاهم رو از شینوبو گرفتم و با قدرتم برگشتم اتاقم دوباره چرا کنترل بدنم رو جلوی اون از دست میدم این برام خیلی عجیبه آخه چرا اون
شینوبو: دیدن اینکه اون شیطان دوباره من رو نجات داد برام عجیب بود حتما فکر کرده با این کارا مرگ خواهرم فراموش میکنم دوباره تو فکرام غرق شده بودم یهو تانجیرو گفت شینوبو حالت خوبه گفتم خوبم و از زمین بلند شدم و کاتانام رو برداشتم تانجیرو گفت استراحت کنیم و فردا صبح برگردیم منم قبول کردم و رفتیم به یه مسافر خانه نزدیک و شب رو استراحت کردیم
فردا......
صبح زود آماده شدیم تا با سرعت برگردیم خونه که تانجیرو پرسید ببخشید شینوبو من یه سوال دارم شما اون شیطان رو که دیشب دیدیم میشناختین چیزی گفتم آره اون شیطانی بود که خواهرم رو کشت
تانجیرو: با این حرف شینوبو تعجب کردم و پرسیدم حالا چرا از شما محافظت کرد گفت خودمم نمیدونم
وقتی رسیدیم به خونه شینوبو کانائو تو حیاط بود تا ما رو دید اومد سمت مون و سلام کرد منم قلبم دو برابر تپید ولی با خونسردی سلام کردم شینوبو گفت تانجیرو تو الان خسته راهی برو تو اتاقت و استراحت کن من برای ناهار صدات میکنم منم که خسته رفتم رو اتاق و جعبه ای که باهاش نزوکو رو حمل میکنم گذاشتم زمین و دراز کشیدم که خوابم برد
دوما: یکی در رو محکم باز کرد سرم رو برگردوندم دیدم موزانه با خودم گفتم فاتحه ام خوندس گفتم چیشده که یهو با صدای بلند گفت تو رفتی ماناگی رو کشتی آب دهنم رو قورت دادم و گفتم هر وقت بادبزنم رو روی بدنش پیدا کردی بگو من کشتمش گفت درمورد یه شیطان رده پایین چی جوابی نداشتم بهش بگم با خودم گفتم الان منو میکشه گفت حالا این به کنار تو برای یه هاشیرا این کارا رو کردی گفتم چرا انقد شلوغش میکنی خیلی عصبانی بود برای همین رفت.......
#تابع_قوانین_اسلام
#انیمه#مانگا#کمیک#رومان#ژانر_درام
#فانتزی#سریال#میکس#تناسخ#پیج_رومان
#سایکو_نو_سوتوکا#ساکورا_اسکول#داستان_جالب
نگاهم رو از شینوبو گرفتم و با قدرتم برگشتم اتاقم دوباره چرا کنترل بدنم رو جلوی اون از دست میدم این برام خیلی عجیبه آخه چرا اون
شینوبو: دیدن اینکه اون شیطان دوباره من رو نجات داد برام عجیب بود حتما فکر کرده با این کارا مرگ خواهرم فراموش میکنم دوباره تو فکرام غرق شده بودم یهو تانجیرو گفت شینوبو حالت خوبه گفتم خوبم و از زمین بلند شدم و کاتانام رو برداشتم تانجیرو گفت استراحت کنیم و فردا صبح برگردیم منم قبول کردم و رفتیم به یه مسافر خانه نزدیک و شب رو استراحت کردیم
فردا......
صبح زود آماده شدیم تا با سرعت برگردیم خونه که تانجیرو پرسید ببخشید شینوبو من یه سوال دارم شما اون شیطان رو که دیشب دیدیم میشناختین چیزی گفتم آره اون شیطانی بود که خواهرم رو کشت
تانجیرو: با این حرف شینوبو تعجب کردم و پرسیدم حالا چرا از شما محافظت کرد گفت خودمم نمیدونم
وقتی رسیدیم به خونه شینوبو کانائو تو حیاط بود تا ما رو دید اومد سمت مون و سلام کرد منم قلبم دو برابر تپید ولی با خونسردی سلام کردم شینوبو گفت تانجیرو تو الان خسته راهی برو تو اتاقت و استراحت کن من برای ناهار صدات میکنم منم که خسته رفتم رو اتاق و جعبه ای که باهاش نزوکو رو حمل میکنم گذاشتم زمین و دراز کشیدم که خوابم برد
دوما: یکی در رو محکم باز کرد سرم رو برگردوندم دیدم موزانه با خودم گفتم فاتحه ام خوندس گفتم چیشده که یهو با صدای بلند گفت تو رفتی ماناگی رو کشتی آب دهنم رو قورت دادم و گفتم هر وقت بادبزنم رو روی بدنش پیدا کردی بگو من کشتمش گفت درمورد یه شیطان رده پایین چی جوابی نداشتم بهش بگم با خودم گفتم الان منو میکشه گفت حالا این به کنار تو برای یه هاشیرا این کارا رو کردی گفتم چرا انقد شلوغش میکنی خیلی عصبانی بود برای همین رفت.......
#تابع_قوانین_اسلام
#انیمه#مانگا#کمیک#رومان#ژانر_درام
#فانتزی#سریال#میکس#تناسخ#پیج_رومان
#سایکو_نو_سوتوکا#ساکورا_اسکول#داستان_جالب
۸.۷k
۲۰ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۰۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.