پارت ۸
چند روز بعد
از زبان یونا :
الان چند روزه که جونکوک اتاقشو از من جدا کرده و من دیگه نمیتونم جونکوک صداش کنم فقط ارباب و بهم گفته که هر روز براش کار کنم و خودم غذاشو آماده کنم دیگه مث قبلا باهام رفتار نمیکنه دیگه دوسم نداره اصلا از اول هم نداشت فقط میخواست با احساساتم بازی کنه ازم سو استفاده کنه هق ولی من دوسش دارم چرا باهام اینکار رو میکنه تو همین فکرها بودم که دیدم صدای در اومد سریع رفتم و...ولی اون تنها نبود دست یه دختر دیگه رو گرفته بود و اومد داخل
_س...سلام
+ببینم غذا آمادس
_ب..بله ارباب
(علامت دختره×)
×ددی این کیه
+خدمتکار عشقم بیا بریم بالا
وقتی اون حرفا رو شنیدم درد بدی از درون حس کردم اشک تو چشمام حلقه زد وایییی یعنی اون منو فراموش کرد واقعا رفت یه دختر دیگه رو آورد خونه هق من چیم از اون کم تر بود که اینکارو کرد
از زبان جونکوک:
میتونستم از چشماش بفهمم چقدر از اینکه من با این هرزه اومدم ناراحت شده ولی باید یا باهاش کنار بیاد یا از اینجا بره بعد به مدت این یکی رو هم ول میکنم هیچکدوم موندنی نیستن(چقدر بچم اینجا هوله😂)......
از زبان یونا:
میز ناهار رو آماده کردم که دیدم همون دختره هرزه اومد پایین تو آشپزخونه
×اسمت چیه
_یونا
×اها چه اسم قشنگی داری ولی بر عکس خودت
_.......
×چیه نکنه زبون نداری یا از اربابت میترسی که جواب منو نمیدی ببین دختر جون اگه بخوای جونکوک رو ازمن جدا کنی بد جور کلامون میره تو هم میزنم ننتو .....(همون که میدونید چی گفت😂)
_خفه شووووو دختره هرزه بار آخره به مامان من فحش میدی وگرنه پارت میکنم
×فشار نخور شیرت خشک میشه
_من مث تو هرزه نیستم حرف دهنتو بفهم
یهو یه صدایی از پشت شنیدم که فک کنم جونکوک بود این دختره هرزه برای اینکه خودشو عزیز کنه پیش جونکوک زد زیر گریه و منو آدم بده کرد
+ببینم هرزه به بیبی من چی گفتی (داد و عصبی)
_تا دیروز که به من میگفتی بیبی الان من شدم هرزه
+اره تو هرزه ای من تو رو دوست ندارم از خونه من گمشو بیرون
و بعد لبای اون دختره رو بوسید و بغلش کرد قلبم بیشتر درد گرفت ....
از زبان یونا :
الان چند روزه که جونکوک اتاقشو از من جدا کرده و من دیگه نمیتونم جونکوک صداش کنم فقط ارباب و بهم گفته که هر روز براش کار کنم و خودم غذاشو آماده کنم دیگه مث قبلا باهام رفتار نمیکنه دیگه دوسم نداره اصلا از اول هم نداشت فقط میخواست با احساساتم بازی کنه ازم سو استفاده کنه هق ولی من دوسش دارم چرا باهام اینکار رو میکنه تو همین فکرها بودم که دیدم صدای در اومد سریع رفتم و...ولی اون تنها نبود دست یه دختر دیگه رو گرفته بود و اومد داخل
_س...سلام
+ببینم غذا آمادس
_ب..بله ارباب
(علامت دختره×)
×ددی این کیه
+خدمتکار عشقم بیا بریم بالا
وقتی اون حرفا رو شنیدم درد بدی از درون حس کردم اشک تو چشمام حلقه زد وایییی یعنی اون منو فراموش کرد واقعا رفت یه دختر دیگه رو آورد خونه هق من چیم از اون کم تر بود که اینکارو کرد
از زبان جونکوک:
میتونستم از چشماش بفهمم چقدر از اینکه من با این هرزه اومدم ناراحت شده ولی باید یا باهاش کنار بیاد یا از اینجا بره بعد به مدت این یکی رو هم ول میکنم هیچکدوم موندنی نیستن(چقدر بچم اینجا هوله😂)......
از زبان یونا:
میز ناهار رو آماده کردم که دیدم همون دختره هرزه اومد پایین تو آشپزخونه
×اسمت چیه
_یونا
×اها چه اسم قشنگی داری ولی بر عکس خودت
_.......
×چیه نکنه زبون نداری یا از اربابت میترسی که جواب منو نمیدی ببین دختر جون اگه بخوای جونکوک رو ازمن جدا کنی بد جور کلامون میره تو هم میزنم ننتو .....(همون که میدونید چی گفت😂)
_خفه شووووو دختره هرزه بار آخره به مامان من فحش میدی وگرنه پارت میکنم
×فشار نخور شیرت خشک میشه
_من مث تو هرزه نیستم حرف دهنتو بفهم
یهو یه صدایی از پشت شنیدم که فک کنم جونکوک بود این دختره هرزه برای اینکه خودشو عزیز کنه پیش جونکوک زد زیر گریه و منو آدم بده کرد
+ببینم هرزه به بیبی من چی گفتی (داد و عصبی)
_تا دیروز که به من میگفتی بیبی الان من شدم هرزه
+اره تو هرزه ای من تو رو دوست ندارم از خونه من گمشو بیرون
و بعد لبای اون دختره رو بوسید و بغلش کرد قلبم بیشتر درد گرفت ....
۷۵.۸k
۰۶ اردیبهشت ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.