آغوش سایه

آغوش سایه
پارت شانزدهم💙🖤❤️
همه:اگمننننننن
اگمن:بله منم ساقدوش عروسم
سونیک:بله تو ساقدوش من....
اگمن: حرف نزن سونیک جان
سونیک:هعی خدا
اگمن:در ضمن شیرینی هاتون کجاست
شدو:اونور
امی:به پای هم پیر شید
یهو همه جیغ و هورا کشیدند
«بعد از جشن»
شدو:یا خدا خسته شدم
سونیک:منم
ماریا:مبارکه
شدو:اینا چیه
ماریا:برای بچه هاتون گرفتم
شدو:ماریا بیخیال فعلا
ماریا:هعی مهمه
سونیک:دستت درد نکنه
شدو:تلفن زنگ می خوره
ماریا: آره
شدو:برو ببین کیه
ماریا:الو...سلام... آهان باشه
شدو:کیه
ماریا:با تو کار داره
شدو:اوه تویی مفلیس
مفلیس:مبارکه فقط منتظر این بودید ما بریم بعد ازدواج کنید
شدو: آره دقیقاً
مفلیس:به هر حال از طرف من به سونیک هم تبریک بگو
شدو:باشه
مفلیس:دلم می خواد بچه ها را ببینم
شدو:مفلیس بزار یک روز بگذرد...
سونیک:همه منتظر این هستند بچه هامون به دنیا بیان
شدو: آره
ماریا:شدو بالاخره پدر و مادر هم خوشحال هستند حتما
شدو: آره
سونیک:☺️
شدو:سونیک استراحت کن
سونیک:نه چرا
شدو:باید قوی باشی
سونیک:ممنون ولی من می خوام بدوم
از زبان ماریا
یهو شدو بعد از این حرف توی شوک عظیمی فرو رفت و بعد غش کرد و یهو به خودش آمد
شدو:جان نه باید استراحت کنی
سونیک:باشه فقط آدم نترسون
ماریا:شدو چقدر برات سونیک مهمه
شدو: خیلی اندازه دنیا
سونیک:ممنونم عزیزم
ماریا:اوههههه😏
سونیک و شدو: ماریا
ماریا:باشه
ببخشید اگر کم بود🥲.....
دیدگاه ها (۴)

آغوش سایهپارت هفدهم❤️🖤💙سونیک:شدو..... ماریا ماریا:چی شدهسونی...

آغوش سایهپارت هجدهم💙🖤❤️سال ها گذشت و گذشت و لیا ۷ ساله شدلیا...

آغوش سایهپارت پانزدهم💙🖤❤️مفلیس:می‌خواستم بگم شاید دیگر همو ن...

بچه ها این رمان پارت ۲۲ تموم میشه چیزی نمونده تموم شه و بعد ...

رمان j_k

Dark Blood p۸

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط